کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرفور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرفور
/fa(e)rfo(u)r/
معنی
= تیهو: ◻︎ من بچهٴ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچهٴ فرفور (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرفور
لغتنامه دهخدا
فرفور. [ ف َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را تیهو گویند.شبیه است به کبک ، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان ). تیهو. (اسدی ) (صحاح الفرس ) : من بچه ٔ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پنجه کند...
-
فرفور
لغتنامه دهخدا
فرفور. [ ف ُ ] (اِ) کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان ). به فارسی اسم قراقروط است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فرفور
لغتنامه دهخدا
فرفور. [ ف ُ ] (ع اِ) ینبوت . (منتهی الارب ). سویق من ثمر ینبوت .(اقرب الموارد). || کودک جوان . || شتر فربه . || گنجشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب ). || مرغی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بچه ...
-
فرفور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرفیر، فرفوز، فرغور، فرخور› (زیستشناسی) [قدیمی] fa(e)rfo(u)r = تیهو: ◻︎ من بچهٴ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچهٴ فرفور (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
-
جستوجو در متن
-
فرقور
لغتنامه دهخدا
فرقور. [ ف َ ] (اِ) به معنی فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک . (برهان ). مصحف فرفور است . رجوع به فرفور شود.
-
فرفیر
لغتنامه دهخدا
فرفیر. [ ف َ ] (اِ) فرفور که تیهو باشد. || گوسفند فربه را نیز گویند. || به معنی بنفشه هم آمده است و آن گلی باشد مشهور و گویندبدین معنی عربی است . (برهان ). رجوع به فرفور شود.
-
فرغور
لغتنامه دهخدا
فرغور. [ ف َ ] (اِ) تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک ، لیکن از کبک کوچکتر است . (برهان ). در جهانگیری فرفور ضبط شده است . رجوع به فرفور شود. || جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان ). || غوک را نیز گویند ک...
-
فرفوز
لغتنامه دهخدا
فرفوز. [ ف َ ] (اِ) فرفور. با زاء منقوط و غیرمنقوط تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه ). تیهو بود. (اسدی ). همان فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک . (برهان ). مصحف فرفور است به راء مهمله . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ای که من بازم وتو فرف...
-
پرپر
لغتنامه دهخدا
پرپر. [ پ َ پ ُ ] (اِ) فرفور. تیهو. (شعوری بنقل از المجمع).
-
تاب بردن
لغتنامه دهخدا
تاب بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن با کسی یا چیزی . مقاومت توانستن با کسی یا چیزی : با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور؟ابوشکور.
-
پژخور
لغتنامه دهخدا
پژخور.(ص ) یعنی سرخ رو. (لغت نامه ٔ اسدی ) . شاید مصحف فرفور و پرفور یا فرفیر باشد.
-
فرفر
لغتنامه دهخدا
فرفر. [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) مرغی است . || گنجشک . فرفور. رجوع به فرفور شود. || شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود. || بچه ٔ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است . (اقرب الموارد). بر...
-
صدف الفرفیر
لغتنامه دهخدا
صدف الفرفیر. [ ص َ دَ فُل ْ ف ِ ] (ع اِ مرکب )و فرفور نیز گویند. نوعی از صدف مایل بسیاهی و در غایت صلابت و بخورش مخرج مشیمه و رافع اختناق رحم و اکتحال سوخته ٔ او در غایت جلاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) فرفور. متوفی بسال 757 هَ . ق .وی اسماعیل بن ابراهیم حلبی معروف به ابن فرفور و ملقب به عمادالدین است . او بخدمات دولت پرداخت و نزد تنگز نائب شام تقدّم یافت ، در دمشق و حلب املاک بدست کرد و مباشر توقیع دست و نظارت خاصه ٔ دمشق گر...