کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرفر
/ferfer, farfar/
معنی
۱. صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده میشود.
۲. (قید) بهتندی: ◻︎ برداشت کِلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری: ۱۶۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hum
-
جستوجوی دقیق
-
فرفر
لغتنامه دهخدا
فرفر. [ ف َ ف َ ] (اِ) زود و شتاب و تعجیل . || به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن . (برهان ).- فرفرنوشتن ؛ کنایه از زود نوشتن . (برهان ). || سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند. || به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی در آن...
-
فرفر
لغتنامه دهخدا
فرفر. [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) مرغی است . || گنجشک . فرفور. رجوع به فرفور شود. || شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود. || بچه ٔ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است . (اقرب الموارد). بر...
-
فرفر
فرهنگ فارسی معین
(فِ فِ) (ق .) تندتند، باشتاب .
-
فرفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ferfer, farfar ۱. صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده میشود.۲. (قید) بهتندی: ◻︎ برداشت کِلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری: ۱۶۰).
-
جستوجو در متن
-
فرافر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] far[r]āfar ۱. صدای فرفر چیزی.۲. بانگ نایونفیر.
-
فرفروک
لغتنامه دهخدا
فرفروک . [ ف َ ف َ ] (اِ) بادفر و آن چیزی است که اطفال از چوب تراشند و ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا بر روی زمین گردان شود. (برهان ). با فرفر و فرفره قیاس کنید. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
فرفره
لغتنامه دهخدا
فرفره .[ ف َ ف َ / ف ِ ف ِ رَ / رِ ] (اِ) فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد. || چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان ). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف ) : با بی ق...
-
فرنک
لغتنامه دهخدا
فرنک . [ ف ِ ن َ ] (اِ) همان بازی طفلان که فرفره میگویند. (آنندراج ). همان فرفره یعنی چوبکی که اطفال گردانند. (جهانگیری ). چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بلندی آن را آنقدر کنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید.(برهان ). رجوع به فرفر...
-
بادفرک
لغتنامه دهخدا
بادفرک . [ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) بازیچه ٔ اطفال باشد. بادآفراه . بادافراه . بادافرا. بادفرا. بادفراه . بادفرنگ . بادفرنک . بادفر. بادفره . بادبر. بادبره . بادبرک . (محمودبن عمر ربنجنی ). بادپر. فرفر. فرموک . فرفروک . فرفره .بهنه . پهنه . گردنای . شیربا...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف ِ ن َ ] (اِ مرکب ) در خراسان بادفراه را گویند. (از برهان : بادفراه ). رجوع به بادآفراه ، بادافره ، بادافرا، بادفرا، بادفرنگ ، بادبر، بادپر، فرفر، فرفروک ، بادفر، بادفره ، بادفرک ، بادبره ، خذروف ، شیربانگ ، گلگیس ، پِل ، دوّامه ، بادفرک...
-
فرموک
لغتنامه دهخدا
فرموک . [ ف َ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان ) : مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان . اثیر اخسیکتی .سراپایت یکی گردد چو فرموک چو مردان ترک گیری پنبه و دوک . عطار.|| چوبی را نیز گوی...
-
بادفرنگ
لغتنامه دهخدا
بادفرنگ . [ ف َ رَ ] (اِمرکب ) بازیچه ٔ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا صدایی از آن ظاهر گردد. (برهان ) (آنندراج ). خراره ، چوبی باشد مدور که ریسمان بر آن بندند و در کشاکش آرند تا از آن صدا برآید و بفارسی بادف...
-
فرفرة
لغتنامه دهخدا
فرفرة. [ ف َ ف َ رَ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن کسی . (منتهی الارب ). || دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد). || آمیختن سخن را و فزودن . || شکستن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ). || جنبانیدن چیزی را. || فشاندن . (منته...
-
بادفرا
لغتنامه دهخدا
بادفرا.[ ف َ ] (اِ مرکب ) بادافراه . پاداش و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود. || بازیچه ٔ اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. (برهان ). رج...