کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرط
/fart/
معنی
۱. بسیاری؛ فراوانی.
۲. پیشدستی کردن و ازحد درگذشتن.
۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.
۴. چیرگی.
۵. چیره شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت
۲. افراط، زیادهروی
دیکشنری
depth, excess, redundancy
-
جستوجوی دقیق
-
فرط
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت ۲. افراط، زیادهروی
-
فرط
لغتنامه دهخدا
فرط. [ ف َ ] (اِخ ) راهی یا جایی است به تهامة. (منتهی الارب ). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه . (معجم البلدان ).
-
فرط
لغتنامه دهخدا
فرط. [ ف َ ] (ع اِمص ) اسم است افراط را. (منتهی الارب ). اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. (از اقرب الموارد) : فرط اکرام ملک بدو این بطر راه داده است . (کلیله و دمنه ). || (اِ) کوه خرد. (منتهی الارب ). کوه کوچک...
-
فرط
لغتنامه دهخدا
فرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها را آب نوشاند و این فَعَل به معنی فاعل است و مفرد و جمع آن یکی است .(از اقرب الموارد). رجوع ...
-
فرط
لغتنامه دهخدا
فرط. [ ف ُ ] (ع اِ) سفح الجبل . (اقرب الموارد).
-
فرط
لغتنامه دهخدا
فرط. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) اسب تیزگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ). اسب تیزروی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد. (از اقرب الموارد). اسب شتاب رو. (منتهی الارب ). || (اِ) پشته . (منتهی الارب ). واحد اَفراط وآن تپه های شبیه به جبال است . (از اقرب الموارد). || ب...
-
فرط
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان راه . 2 - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند.
-
فرط
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - چیره شدن . 3 - پیشدستی کردن . 4 - (اِمص .) زیاده روی . 5 - چیرگی . 6 - بسیاری ، فراوانی .
-
فرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fart ۱. بسیاری؛ فراوانی.۲. پیشدستی کردن و ازحد درگذشتن.۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.۴. چیرگی.۵. چیره شدن.
-
واژههای مشابه
-
فرط فیض
دیکشنری فارسی به عربی
حماس
-
واژههای همآوا
-
فرت
لغتنامه دهخدا
فرت . [ ف َ ] (اِ) تانه و تارهای جامه باشد که جولاهگان به جهت بافتن آراسته و مرتب ساخته باشند. (برهان ).
-
فرت
لغتنامه دهخدا
فرت . [ ف َ رَ ] (ع مص ) سست خرد شدن سپس دانشمندی . (از منتهی الارب ). ضعف عقل پس از استواری . (از اقرب الموارد).
-
فرت
لغتنامه دهخدا
فرت . [ ف ِ ] (ع اِ) میان انگشت سبابه و ابهام . (منتهی الارب ). لغتی است به معنی فِتْر. (از اقرب الموارد). رجوع به فِتْر شود.