کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرضه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرضه
/forze/
معنی
۱. محل عرضۀ کالا.
۲. بندرگاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرضه
فرهنگ فارسی معین
(فُ ضَ یا ض ) [ ع . فرضة ] (اِ.) 1 - رخنه و سوراخی که از آن آب کشند. 2 - سوراخ پاشنة در. 3 - دهانة جوی . 4 - جای درآمدن به کشتی از لب دریا. 5 - دهان دوات .
-
فرضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فُرضَة، جمع: فُرَض] [قدیمی] forze ۱. محل عرضۀ کالا.۲. بندرگاه.
-
واژههای مشابه
-
فرضة
لغتنامه دهخدا
فرضة. [ ف َ ض َ ] (ع مص ) کلانسال گردیدن گاو. (منتهی الارب ). رجوع به فراضة شود.
-
فرضة
لغتنامه دهخدا
فرضة. [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) جایی است به کنار فرات . (منتهی الارب ). رجوع به فرضة نعم شود.
-
فرضة
لغتنامه دهخدا
فرضة. [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) دهی است به بحرین مر بنی عامر را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
فرضة
لغتنامه دهخدا
فرضة. [ ف ُ ض َ ] (ع اِ) دهانه ٔ جوی . (منتهی الارب ). رخنه ای که آب از آن سرازیر شود و رخنه ای که از آن آب کشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوراخ دیوار و مانند آن . (اقرب الموارد). || دهان دوات . (منتهی الارب ). موضع نقس دوات . || جایی از کما...
-
فرضة نعم
لغتنامه دهخدا
فرضة نعم . [ ف ُ ض َ ت ُ ن ُ ] (اِخ ) بر ساحل فرات است و ابن کلبی گوید: به نام حسان بن تبع اسعد ابی کرب حمیری که او را «نُعْم » میخواندند، نامیده شد. (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف َ زَ / زِ ] (اِ) به معنی فَرَزد است که نوعی از سبزه ٔ تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. (برهان ). فرز.فرزد. فریز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از خانه چو رفت بر سر کوی چون فرزه نشست بر لب جوی .نظامی .
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف ُ زَ / زِ ] (اِ) کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. (برهان ). رجوع به فرز و فرضة شود.
-
فرزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزد، فرز› (زیستشناسی) [قدیمی] farze = فریز: ◻︎ از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغتنامه: فرزه).
-
جستوجو در متن
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فُرضَه] [قدیمی] foraz = فرضه
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف ُ زَ / زِ ] (اِ) کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. (برهان ). رجوع به فرز و فرضة شود.