کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرضة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کهستان
لغتنامه دهخدا
کهستان . [ ک ُ هَِ ] (اِخ ) در دو شاهد زیر ظاهراً ناحیتی در قفقاز : چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم . خاقانی .از آن سوی کهستان منزلی چندکه باشد فرضه ٔ دریای دربند.نظامی .
-
ملیقة
لغتنامه دهخدا
ملیقة. [ م َ ق َ ] (ع اِ) دوات که سیاهی آن درست کرده و لیقه داده باشند در آن . (منتهی الارب ). دواتی که در آن مرکب و سیاهی با لیقه انداخته باشند. (ناظم الاطباء). دوات . فرضه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ادوالا
لغتنامه دهخدا
ادوالا. [ اَ دُ ] (اِخ ) فرضه ٔ بحریه در مقاطعه ٔ گُتِبُرگ و بُهوس سوئد. عدد سکنه ٔ آن 4000 تن و تجارت آن چوب و قطران و غیره است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
ادرا
لغتنامه دهخدا
ادرا. [ اَ ] (اِخ ) فرضه ای از اعمال غرناطه در اسپانیا مشهور به ابدیرة ، واقع در ساحل بحرالمتوسط بمسافت 60 هزارگزی شمال غربی المریه . سکنه ٔ آن 8000 تن و تجارت آن شراب است و معادن ارزیز دارد. (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
ادرومیتة
لغتنامه دهخدا
ادرومیتة. [ اَ ت َ ] (اِخ ) فرضه ایست در بلاد تونس از افریقای شمالی که فینیقیان آنرا بساختند و آن بزرگترین فرضه های ولایت است و بمسافت 130 هزارگزی قرطاجنه ٔ غرب واقع شده . در ضمن جنگهای بونیة و داخلی و بدست واندالها خراب شد سپس به امر یوستنیانوس قیصر...
-
نهلواره
لغتنامه دهخدا
نهلواره . [ ن َ ل َ رَ / رِ ] (اِخ ) از جزرات هندو از اقلیم دوم است . در کتاب ابن سعید آمده است که نهرواله به تقدیم راء بی نقطه بر لام قاعده ٔ جزرات هند است . ابوریحان نهلواره به تقدیم لام ضبط کرده است و قول او از دیگران موثق تر است . و یکی از مسافرا...
-
کشتی گاه
لغتنامه دهخدا
کشتی گاه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) جایی که کشتی لنگر می اندازد و جبه خانه ٔ کشتی . جایی که کشتی بارگیری می کند. (ناظم الاطباء). فُرضَه . ساحل . (آنندراج ) : آخر الامر چو کشتی بسلامت بگذشت جستم از کشتی و آمد به لب کشتیگاه .انوری (ازآنندراج ).
-
هفت رود
لغتنامه دهخدا
هفت رود. [ هََ ] (اِخ ) هفت آب . نام قدیم پنجاب است . (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 25) : بکن شادم از شادی این سرودمگر بگذرم زآب این هفت رود. نظامی .چو هندوی شب زین رواق کبودرسن بست بر فرضه ٔ هفت رود.نظامی .
-
درکة
لغتنامه دهخدا
درکة. [ دِ ک َ ] (ع اِ) حلقه ٔ زه و وتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حلقه ٔ زه کمان که در فُرضه افکنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دوالی که بدان زه کمان را پیوند کنند. || پاره ای ازرسن و جز آن که بدان تنگ اسپ و شتر را اگر کوتاه باشد پیوند نما...
-
مرسی
لغتنامه دهخدا
مرسی . [ م َ سا ] (ع اِ)جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه . خور. فُرضة. ج ، مَراسی (مراس ) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون ... (الجماهر ص 44). || جریده . (یادداشت مرحوم دهخدا)...
-
آتاش
لغتنامه دهخدا
آتاش . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (گویا از ترکی جغتائی آد، نام + تاش ، هم )همنام . سَمی ّ. و آن را آداش نیز گویند : گر کار بنام استی از آتاشی عمّرفرزند تو با عمّر بودستی هموار. ناصرخسرو.آتاش عبادله ٔ مغتفره . (راحةالصدور راوندی ).ای آنکه تراست ملک آت...
-
رسن بازی
لغتنامه دهخدا
رسن بازی . [ رَ سَم ْ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رسن باز. ریسمان بازی . (فرهنگ فارسی معین ) : آن رسن کش به لیمیاسازی من بیچاره در رسن بازی . نظامی .عنکبوتی شدم ز طنازی وآن شب آموختن رسن بازی . نظامی .بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کردرسن بازی هندوان پیشه کر...
-
ادرمیت
لغتنامه دهخدا
ادرمیت . [ اَ رَ ] (اِخ ) ادرمید. قصبه ٔ قضائی از لواء قره سی از ولایت خداوندگار در اناطولی ، در هیجده ساعته راه از مرکز لواء مذکور و آن فرضه ایست قرب ساحل شرقی ازخلیج ادرمیت به 110 هزارگزی شمال ازمیر، واقع بین 35 درجه و 32 دقیقه ٔ عرض شمالی و 24 درج...
-
بریدگی
لغتنامه دهخدا
بریدگی . [ ب ُ دَ / دِ ] (حامص ) شکاف . برش . قطع. جدائی . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی بریده . (یادداشت دهخدا). انقطاع . تشریف . فرض . قصار: أصدف ؛ بریدگی کوه . (منتهی الارب ). جَدَع ؛ بریدگی بینی و جز آن . جَدعة؛ باقیمانده ٔ بریدگی . جذمة؛ بریدگی...
-
آبسکون
لغتنامه دهخدا
آبسکون . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است ، و آن را اَبسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت ). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آ...