کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرسوده گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرسوده گشتن
لغتنامه دهخدا
فرسوده گشتن . [ ف َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . فرسوده شدن : بدو گفتم ای سرور شیرگیرچه فرسوده گشتی چو روباه پیر؟ سعدی .|| ملول شدن . رنجور شدن : مبر حاجت به نزدیک ترشروی که از خوی بدش فرسوده گردی . سعدی (گلستان ).رجوع به فرسوده شود.
-
واژههای مشابه
-
هتل فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← مهمانخانۀ فرسوده
-
fleabag
مهمانخانۀ فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مهمانخانه یا هر اقامتگاه دیگری که کثیف و فرسوده باشد متـ . هتل فرسوده
-
غم فرسوده
لغتنامه دهخدا
غم فرسوده . [ غ َ ف َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) ناتوان شده از غم و غصه . (ناظم الاطباء). آنکه غم او را بفرساید. غمزده . غمکش : گرچه غم فرسوده ٔ دوران بدم مرگ عزالدین مرا فرسود و بس .خاقانی .
-
worn tyre
تایر فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] هر تایری که آن را به دلیل رفتگی زیاد و خطرات احتمالی ناشی از آن از روی خودرو باز کرده باشند
-
تراورس فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← ریلبند فرسوده
-
دست فرسوده
لغتنامه دهخدا
دست فرسوده . [ دَ ف َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) دست فرسود. فرسوده شده با دست . (ناظم الاطباء). ملموس . دست زده : دست فرسوده ٔ مفارقت عزیزان و پای سوده ٔ مصیبت نیک مردان شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 212). رجوع به دست فرسود شود.
-
فرسوده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ثريد ، إجهادٌ
-
فرسوده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اتعب , شجار
-
فرسوده نمود
دیکشنری فارسی به عربی
استنفد
-
failed tie
ریلبند فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ریلبندی که کارایی خود را از دست داده است متـ . تراورس فرسوده
-
جستوجو در متن
-
کهنه گردیدن
لغتنامه دهخدا
کهنه گردیدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . کهنه گشتن . فرسوده شدن : اکماد؛ کهنه گردیدن جامه .(منتهی الارب ). رجوع به کهنه شدن و کهنه گشتن شود.
-
کهنه گشتن
لغتنامه دهخدا
کهنه گشتن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کهنه گردیدن . ازکارافتاده و فرسوده شدن . || از چشم افتادن . مورد بی اعتنایی قرار گرفتن : بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شودکه ما کهنه گردیم و اونو شود.فرد...