کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرسوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرسوده
/farsude/
معنی
۱. کهنه و پوسیده.
۲. [قدیمی] نابودشده.
۳. [مجاز] خسته و ناتوان.
۴. [مجاز] سالخورده.
۵. [قدیمی، مجاز] کاهشیافته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسقاط، فکسنی
۲. پوسیده، رمیم
۳. خسته، کسل، وامانده
۴. ضعیف، فرتوت، ناتوان
۵. خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس
دیکشنری
banal, broken-down, careworn, old, raddled, seedy, shabby, spent, stale, timeworn, tired, weary, well-worn
-
جستوجوی دقیق
-
فرسوده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسقاط، فکسنی ۲. پوسیده، رمیم ۳. خسته، کسل، وامانده ۴. ضعیف، فرتوت، ناتوان ۵. خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس
-
فرسوده
لغتنامه دهخدا
فرسوده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) اسم مفعول از فرسودن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به غایت کهنه و ازهم ریخته و پایمال گردیده و افسرده شده . (برهان ). پوسیده . کهنه : گفتند یا موسی ما را جامه باید. خدای عزوجل بر تنهای ایشان جامه نگاه داشت ، فرسود...
-
فرسوده
فرهنگ فارسی معین
(فَ دِ) (ص مف .) 1 - ساییده . 2 - کهنه و پوسیده شده . 3 - آزرده شده .
-
فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farsude ۱. کهنه و پوسیده.۲. [قدیمی] نابودشده.۳. [مجاز] خسته و ناتوان.۴. [مجاز] سالخورده.۵. [قدیمی، مجاز] کاهشیافته.
-
فرسوده
دیکشنری فارسی به عربی
صدي , قديم
-
واژههای مشابه
-
هتل فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← مهمانخانۀ فرسوده
-
fleabag
مهمانخانۀ فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مهمانخانه یا هر اقامتگاه دیگری که کثیف و فرسوده باشد متـ . هتل فرسوده
-
غم فرسوده
لغتنامه دهخدا
غم فرسوده . [ غ َ ف َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) ناتوان شده از غم و غصه . (ناظم الاطباء). آنکه غم او را بفرساید. غمزده . غمکش : گرچه غم فرسوده ٔ دوران بدم مرگ عزالدین مرا فرسود و بس .خاقانی .
-
فرسوده گشتن
لغتنامه دهخدا
فرسوده گشتن . [ ف َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . فرسوده شدن : بدو گفتم ای سرور شیرگیرچه فرسوده گشتی چو روباه پیر؟ سعدی .|| ملول شدن . رنجور شدن : مبر حاجت به نزدیک ترشروی که از خوی بدش فرسوده گردی . سعدی (گلستان ).رجوع به فرسوده شود.
-
worn tyre
تایر فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] هر تایری که آن را به دلیل رفتگی زیاد و خطرات احتمالی ناشی از آن از روی خودرو باز کرده باشند
-
تراورس فرسوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← ریلبند فرسوده
-
دست فرسوده
لغتنامه دهخدا
دست فرسوده . [ دَ ف َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) دست فرسود. فرسوده شده با دست . (ناظم الاطباء). ملموس . دست زده : دست فرسوده ٔ مفارقت عزیزان و پای سوده ٔ مصیبت نیک مردان شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 212). رجوع به دست فرسود شود.
-
فرسوده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ثريد ، إجهادٌ
-
فرسوده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اتعب , شجار