کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرسودنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرسودنی
/farsudani/
معنی
درخور فرسوده شدن: ◻︎ روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو: ۴۹۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرسودنی
لغتنامه دهخدا
فرسودنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف ) : تو لشکر بیارای و از بودنی روان را مکن هیچ فرسودنی . فردوسی .سخنگوی جان ، جاودان بودنی است نگیرد تباهی ، نه فرسودنی است . اسدی .نه فرسودنی ساخته ست ای...
-
فرسودنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farsudani درخور فرسوده شدن: ◻︎ روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو: ۴۹۹).
-
واژههای مشابه
-
highly erodible land
زمین بیشفرسودنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] زمینی که شاخص فرسایشپذیری آن بالاتر از هشت باشد
-
جستوجو در متن
-
نافرسودنی
لغتنامه دهخدا
نافرسودنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) که فرسودگی نپذیرد. که فرسوده نشود. مقابل فرسودنی .
-
فرسدنی
لغتنامه دهخدا
فرسدنی . [ ف َ س ُ دَ ] (ص لیاقت ) فرسودنی . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). آنچه طبیعةً قابل فرسوده شدن باشد و به تدریج از میان رود : نه به آخر همی بفرساید؟هرکه انجام راست فرسدنی است .رودکی .
-
تباهی گرفتن
لغتنامه دهخدا
تباهی گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تباهی پذیرفتن . فساد گرفتن . فساد پذیرفتن : سخنگوی جان جاودان بودنی است نه گیرد تباهی نه فرسودنی است .اسدی .
-
سخنگو
لغتنامه دهخدا
سخنگو. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخنگوی .خطیب که سخن از روی تجربه و دانش گوید : فرستاده بهرام مردی دبیرسخنگوی و روشن دل و یادگیر. فردوسی .ز لشکر گزیدند مردی دلیرسخنگوی و داننده و یادگیر. فردوسی .نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ که باشد سخن گفتن راست تلخ . فردو...
-
بزان
لغتنامه دهخدا
بزان . [ ب َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از بزیدن . در حال وزیدن . بزنده . وزنده ، چه در فارسی باء و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). بزانه . بزین . (آنندراج ). (انجمن آرای ناصری ). جهنده . (برهان ) (ناظم ...
-
بودنی
لغتنامه دهخدا
بودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخورِ بودن . لایق ِ بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی . || (اِ) چیزی که وجود داشته باشد. موجود. مکون . (فرهنگ فارسی معین ). وجود. موجود. چیزی که وجود داشته باشد و ممکن بود....
-
جاودان
لغتنامه دهخدا
جاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جاویدان . جاودانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی . پاینده . مخلد...
-
کدخدایی
لغتنامه دهخدا
کدخدایی . [ ک َ خ ُ ] (حامص مرکب ) کدخدائی . صاحب چیزی .چیزداری . تمکن . تملک : آنچه رسم است که اولیاء عهد را دهند از غلام و تجمل و آلت و کدخدایی ما را [ مسعود را ] فرمود [ محمود ] . (تاریخ بیهقی ).کدخداییم را ز دست گشاددست بر مال و ملک بنده نهاد. نظ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، ...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ِ ] (اِ) هر نی میان خالی را گویندعموماً. (برهان ). نی است عموماً. (آنندراج ). هر نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی . (فرهنگ فارسی معین ).قصب . نی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوگند خورم به هرچه هستم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کلکا. اب...