کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرسخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرسخ
/farsax/
معنی
واحد اندازهگیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرسخ
لغتنامه دهخدا
فرسخ . [ ف َ س َ ] (ع اِ) آرامش . (منتهی الارب ).سکون . (از اقرب الموارد). || آسایش . (منتهی الارب ). راحة. (از اقرب الموارد). || ساعت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رخنه و شکاف . (منتهی الارب ). فرجه . (از اقرب الموارد). || چیز بی رخنه . (من...
-
فرسخ
لغتنامه دهخدا
فرسخ . [ ف َ س َ ] (معرب ، اِ) فرسنگ . (یادداشت به خط مؤلف ). فرسنگ و آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود.ج ، فراسخ . (منتهی الارب ). سه میل هاشمی است و گویند دوازده هزار ذراع است . (از اقرب الموارد). عبارت است از اندازه ٔ سه می...
-
فرسخ
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ سَ) [ معر. ] (اِ.) نک فرسنگ .
-
فرسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: فرسنگ، جمع: فراسخ] farsax واحد اندازهگیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر.
-
واژههای مشابه
-
فرسخ شمار
دیکشنری فارسی به عربی
معلم
-
جستوجو در متن
-
فرسنگ
واژگان مترادف و متضاد
فرسخ
-
فراسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فرسخ] [قدیمی] farāsex = فرسخ
-
فراسخ
لغتنامه دهخدا
فراسخ . [ ف َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ فرسخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فرسخ شود.
-
الهان
لغتنامه دهخدا
الهان . [ اَ ] (اِخ ) روستایی است در یمن که از «عرف » شانزده فرسخ و ازجبلان چهارده فرسخ فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
-
اندامش
لغتنامه دهخدا
اندامش . [ اَ م ِ ] (اِخ ) شهری است بین کوههای لور و جندی شاپور. اصطخری گفته از شاپور خواست تا لور سی فرسخ است که در آن فاصله نه ده و نه شهری است و از لورتا شهر اندامش دو فرسخ است و از پل اندامش تا جندی شاپور دو فرسخ است . (از معجم البلدان ) .
-
فرسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: frasang] ‹پرسنگ› farsang ۱. = فرسخ۲. [قدیمی] = فرسنگسار
-
پرسنگ
لغتنامه دهخدا
پرسنگ . [ پ َ س َ ] (اِ) فرسخ . رجوع به پرثنها شود.
-
پرین
لغتنامه دهخدا
پرین . [ ] (اِخ ) (ده ...) قریه ای بر شش فرسخ و نیم شمال فهلیان است .