کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرستادن تلگراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دشنام فرستادن
لغتنامه دهخدا
دشنام فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) دشنام پیغام دادن : واعظ صفت میکده سر کرد به مجلس در پرده به رندان همه دشنام فرستاد.واله هروی (از آنندراج ).
-
رسول فرستادن
لغتنامه دهخدا
رسول فرستادن . [ رَ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) قاصد فرستادن . پیک روانه کردن . (یادداشت مؤلف ). فرستادن ایلچی و نماینده و قاصد بسوی کسی : نامه رفت به امیر چغانیان با شرح این احوال تا هشیار باشد که علی تکین رسولی خواهد فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360)....
-
رحمت فرستادن
لغتنامه دهخدا
رحمت فرستادن . [ رَ م َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) آمرزش و غفران کردن کسی را پس از مرگ . خدا بیامرز گفتن مرده را : فرستی مگر رحمتی در پیم که بر کرده ٔ خویش واثق نیم .(بوستان ).
-
مو فرستادن
لغتنامه دهخدا
مو فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است . (از ناظم الاطباء). موی دادن . (آنندراج ). چون کسی به زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی در کاغذی پیچیده در ...
-
نثار فرستادن
لغتنامه دهخدا
نثار فرستادن . [ ن ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . پیشکش و تحفه فرستادن : بدو دوک و پنبه فرستد نثارتفو بر چنین بی وفا شهریار.فردوسی .
-
بازپس فرستادن
لغتنامه دهخدا
بازپس فرستادن . [ پ َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازگرداندن . مسترد کردن . مسترد داشتن : منصور عهد شام و بصره بدو [ به ابومسلم ] فرستاد، گفت مرا بکار نیست و بازپس فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ). همه را خلعت دادی و بازپس فرستادی . (تاریخ بخارا...
-
بیرون فرستادن
لغتنامه دهخدا
بیرون فرستادن . [ ف ِرِ دَ ] (مص مرکب ) از جایی به خارج گسیل کردن . از خانه و شهر بدر کردن . در معرض قرار دادن : چو آدم را فرستادیم بیرون جمال خویش بر صحرا نهادیم .؟ (از یادداشت مؤلف ).
-
پس فرستادن
لغتنامه دهخدا
پس فرستادن . [پ َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) عودت دادن . بازگردانیدن .
-
پیام فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیام فرستادن . [ پ َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیام دادن .پیغام دادن . پیام کردن . پیغام فرستادن : چرا چو سوی تو نامه وْ پیام نفرستدترا بهر کس نامه وْ پیام بایدکرد.ناصرخسرو.
-
خبر فرستادن
لغتنامه دهخدا
خبر فرستادن . [ خ َ ب َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام فرستادن . خبری ارسال کردن . پیام فرستادن . خبر بجای و مکانی گسیل داشتن .
-
تعارف فرستادن
لغتنامه دهخدا
تعارف فرستادن . [ ت َ رُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) تعارف دادن . رجوع به همین کلمه شود.
-
چیز فرستادن
لغتنامه دهخدا
چیز فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . تحفه فرستادن . مال و خواسته ارسال کردن : هم ایرانیان را فرستاد چیزنبشته به هر شهر منشور نیز. فردوسی .کزین پس فزونتر فرستیم چیزکه این باج بد تاج بایست نیز.فردوسی .
-
داستان فرستادن
لغتنامه دهخدا
داستان فرستادن . [ ف ِ رِدَ ] (مص مرکب ) نامه یا پیغام فرستادن : گر ایدونکه باشید همداستان به رستم فرستم یکی داستان .فردوسی .
-
بمدرسه فرستادن
دیکشنری فارسی به عربی
مدرسة
-
فرا فرستادن
دیکشنری فارسی به عربی
ارسال , نقل