کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فِرز
لهجه و گویش تهرانی
چابک، زرنگ،جلد
-
تر و فرز
لغتنامه دهخدا
تر و فرز. [ ت َ رُ ف ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ و ص مرکب ) به چابکی . به چالاکی . به تندی . بی فاصله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
فَت و فِرز
فرهنگ گنجواژه
زرنگ.
-
فِرز و چالاک
فرهنگ گنجواژه
فرز.
-
تَر و فِرز
لهجه و گویش تهرانی
زود،چالاک،تند،زرنگ
-
تند و فرز
لهجه و گویش تهرانی
چابک
-
تر و فرز
فرهنگ گنجواژه
فوری، سریع.
-
واژههای همآوا
-
فرض
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضروری، لازم، مهم ۲. انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم ۳. تخمین، حدس ۴. سنت، واجب
-
فرض
فرهنگ واژههای سره
انگار، انگاره
-
فرض
لغتنامه دهخدا
فرض . [ ف َ ] (ع اِ) رخنه ٔ کمان که سوفار و جای چله ٔ آن است . (منتهی الارب ). آن جای از کمان که زه بدان افتد.ج ، فِراض . (اقرب الموارد). || آتش زنه . (منتهی الارب ). || جای زدن از آتش زنه یا رخنه ٔ آتش زنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دهانه ٔ...
-
فرض
لغتنامه دهخدا
فرض . [ ف ِ ] (ع اِ) بار درخت بوی جهودان تا وقتی که سرخ باشد. (منتهی الارب ). ثمر دوم است مادام که سرخ باشد. (فهرست مخزن الادویه ) (اقرب الموارد).
-
فرض
لغتنامه دهخدا
فرض . [ ف ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارض . (منتهی الارب ). رجوع به فارض شود.
-
فرض
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) واجب گردانیدن . 2 - پنداشتن . 3 - (اِ.) آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده . 4 - گمان ، پندار.
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] farz ۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته میشود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.۲. فرضیه.۳. (اسم مصدر) تصور.۴. (صفت) واجب.۵. (اسم، صفت) امر لازم و ضروری.۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده؛فریضه.۷. [قدیمی] نوعی ...