کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرزیستیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
dyeing auxiliaries, dyeing assistants
رَزشیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] مواد مختلفی که برای تسهیل رَزش به حمام رنگرزی (dye bath) افزوده میشود متـ . مواد تعاونی
-
auxochrome
رنگیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] هر گروه جانشین در یک رنگزا که بر رنگ آن اثر میگذارد
-
probiotic microorganism
ریززیستیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] هریک از ریزاندامگانهای دارای خواص سلامتیبخش که شمار ریزگانهای لولۀ گوارش را متعادل میسازند
-
یار غار
فرهنگ فارسی معین
(ر ) (اِمر.) 1 - لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص ) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت . 2 - مجازاً: دوستی که انسان را در سختی تنها نمی گذارد.
-
یار کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) همراه نمودن .
-
دین یار
لغتنامه دهخدا
دین یار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار و یاور و مددکار دین . || نامی از نامهای مردان زردشتی . (یادداشت مؤلف ).
-
روباه یار
لغتنامه دهخدا
روباه یار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار روباه مانند. یاردورو و نیرنگ باز : او را زنی بود به وعده روباه یاری ، به عشوه شیرشکاری . (سندبادنامه ص 212).
-
رمه یار
لغتنامه دهخدا
رمه یار. [ رَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوپان . شبان . رمیار. رمه بان . رمه دار. گله بان .
-
صاری یار
لغتنامه دهخدا
صاری یار. (اِخ ) در تداول عامه صاری یر گویند. قریه ای است در جوار استانبول ، در جهت روم ایلی از میان بوغاز، بالای بیوک دره ، در طرفین دره و در میان دو کوه واقع شده . دامنه های ده از درخت شاه بلوط پوشیده و آبهای خنگار و چرچر منظره ای بسیار زیبا و جالب...
-
علی یار
لغتنامه دهخدا
علی یار. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری ، بخش ورزقان ، شهرستان اهر. دارای 887 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
اسب یار
لغتنامه دهخدا
اسب یار. [ اَ ] (ص مرکب ) رایض .
-
بادام یار
لغتنامه دهخدا
بادام یار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، در 12هزارگزی جنوب خاوری دهخوارقان و 12هزارگزی شوسه ٔتبریز - دهخوارقان قرار دارد. منطقه ای است جلگه ای ومعتدل با 252 تن سکنه . آبش از چشمه و محصولش غلات ، توتون ، بادام ، کنجد و ...
-
بی یار
لغتنامه دهخدا
بی یار. (ص مرکب ) بی پشت و پناه . بی یارمند. بی دوست . (ناظم الاطباء). بی آشنا و بی کس . (آنندراج ). بی یاور : چو آورد مرد جهودش بمشت چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت . فردوسی .براه دین نبی رفت از آن نمی یاریم که راه پرخطر و ما ضعیف و بی یاریم . ناصرخسرو...
-
خوب یار
لغتنامه دهخدا
خوب یار. (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافیست و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خوب یار
لغتنامه دهخدا
خوب یار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر. آب آن از رودخانه ٔ سلین چای و چشمه . محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی . راه مالرو است . این دهکده محل قشلاق ایل چلبیانلو می باشد. (از فرهنگ جغراف...