کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرزه
/farze/
معنی
= فریز: ◻︎ از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغتنامه: فرزه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف َ زَ / زِ ] (اِ) به معنی فَرَزد است که نوعی از سبزه ٔ تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. (برهان ). فرز.فرزد. فریز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از خانه چو رفت بر سر کوی چون فرزه نشست بر لب جوی .نظامی .
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف ُ زَ / زِ ] (اِ) کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. (برهان ). رجوع به فرز و فرضة شود.
-
فرزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزد، فرز› (زیستشناسی) [قدیمی] farze = فریز: ◻︎ از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغتنامه: فرزه).
-
واژههای مشابه
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ ف ِ زَ ] (ع اِ) پاره ٔ جداکرده از چیزی . (منتهی الارب ). قطعه ای از آنچه برکنده شده است . ج ، اَفراز، فُروز. (از اقرب الموارد از التاج ).
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ ف ُ زَ ] (اِخ ) کوهی است به یمامه . (منتهی الارب ). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه . (معجم البلدان ).
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ ف ُ زَ ] (ع اِ) یک بار. || نوبت . (منتهی الارب ). نوبت و فرصت . (اقرب الموارد). || پروای کاری . || راه در پشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرز شود.
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ف ِ زَ ] (ع اِ) راه بر پشته . (منتهی الارب ). || شکافی که در زمین درشت بود. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
فرضه
فرهنگ فارسی معین
(فُ ضَ یا ض ) [ ع . فرضة ] (اِ.) 1 - رخنه و سوراخی که از آن آب کشند. 2 - سوراخ پاشنة در. 3 - دهانة جوی . 4 - جای درآمدن به کشتی از لب دریا. 5 - دهان دوات .
-
فرضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فُرضَة، جمع: فُرَض] [قدیمی] forze ۱. محل عرضۀ کالا.۲. بندرگاه.
-
جستوجو در متن
-
فرز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس ، فرزه ، پریز، فریژ و فریج نیز گفته می شود.
-
رأمة
لغتنامه دهخدا
رأمة. [ رَءْ م َ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون برای محبت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرزه ٔ دوستی . (از اقرب الموارد).
-
تدفین
لغتنامه دهخدا
تدفین . [ ت َ ] (ع مص ) مرده را در گور کردن : در فرزه ٔ نیشابور قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به تغسیل و تکفین و تدفین ایشان فرانمی رسید و همه را با آن جامه که داشتند در زیر خاک میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326).