کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرد
/fard/
معنی
۱. [مقابلِ زوج] (ریاضی) ویژگی عددی صحیح که مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه میآورد.
۲. یگانه؛ بیهمتا؛ بینظیر.
۳. (اسم) واحد شمارش برخی چیزها؛ عدد؛ تا.
۴. (اسم) هریک از اعضای جامعۀ انسانی؛ انسان؛ شخص.
۵. (اسم) (ادبی) یک بیت شعر که معنی و غرض در آن تمام شده باشد.
۶. [قدیمی] تک؛ تنها.
۷. [قدیمی] خالی.
۸. (اسم) [قدیمی] خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تک، تنها
۲. مفرد، واحد
۳. جدا
۴. دیار، شخص، کس، نفر
۵. بیمانند، بینظیر، وحید، یکتا، یگانه
۶. طاق
۷. عزب، مجرد، منفرد ≠ جفت
دیکشنری
one, individual, odd, single, solitary, soul, spirit, you
-
جستوجوی دقیق
-
فرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تک، تنها ۲. مفرد، واحد ۳. جدا ۴. دیار، شخص، کس، نفر ۵. بیمانند، بینظیر، وحید، یکتا، یگانه ۶. طاق ۷. عزب، مجرد، منفرد ≠ جفت
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (اِخ ) شمشیرعبداﷲبن رواحه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (اِخ ) موضعی در نزدیکی بطن ایاد از دیار بنی یربوع بن حنظله . (معجم البلدان ). جایی است . (منتهی الارب ).
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (اِخ ) یا فردالشجاع . ستاره ای است . (اقرب الموارد). کوکبی که به 23 درجه ٔ جنوب قلب الاسد مائل به مغرب در صورت شجاع است و آن را قلب الشجاع و عنق الشجاع و سهیل الشام گویند. (یادداشت به خط مؤلف ). ستاره ٔ سرخی است بر گردن شجاع که یکی از ص...
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (اِخ ) یکی از دو کوهی که آنها را فردان گویند و در دیار سلیم است به حجاز. (معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ).
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (ع ص ) تنها. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). متفرد. (اقرب الموارد). منفرد و مجرد. (ناظم الاطباء) : لاجرم تن آسان وفرد می باشد و روزگار کرانه می کند. (تاریخ بیهقی ).جفت بدم دی شدم امروز فردوای به من از غم فردای من . سوزنی .دل نقشی از ...
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ رِ / ف َ رَ ] (ع ص ) یکتا و یگانه . (از منتهی الارب ). واحد و در این معنی فَرْد، به سکون راء، جایز نیست . (از اقرب الموارد).- سیف فرد ؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل . (منتهی الارب ).- شی ٔ فرد ؛ چیز یگانه . (منتهی الارب ).|| بی مانند و بی نظیر. ...
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ رُ ] (ع ص ) متفرد. (اقرب الموارد). یگانه و یکتا و منفرد. (منتهی الارب ).
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف ُ ] (اِخ ) جان . نویسنده ٔ انگلیسی . رجوع به فورد شود.
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف ُ ] (اِخ ) هنری . صنعتگر معروف امریکایی . رجوع به فورد شود.
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) بی عدیل . (از منتهی الارب ). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل . (منتهی الارب ).
-
فرد
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنها، یگانه . 2 - بی نظیر، بی مانند. 3 - یک بیت شعر. 4 - هر عددی که پس از تقسیم بر دو باقی مانده اش یک باشد.
-
فرد
دیکشنری عربی به فارسی
واحد , منفرد , تک , فرد , تنها , يک نفري , مجرد , جدا کردن , برگزيدن , انتخاب کردن
-
فرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: افراد] fard ۱. [مقابلِ زوج] (ریاضی) ویژگی عددی صحیح که مضرب دو نیست و اگر بر دو تقسیم شود یک واحد اضافه میآورد.۲. یگانه؛ بیهمتا؛ بینظیر.۳. (اسم) واحد شمارش برخی چیزها؛ عدد؛ تا.۴. (اسم) هریک از اعضای جامعۀ انسانی؛ انسان؛ شخص.۵. (ا...
-
فرد
دیکشنری فارسی به عربی
شاذ , شخص , فرد , فريد