کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخ قدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرخ دیم
فرهنگ فارسی معین
(فَ رُّ. دِ) (ص مر.) زیباروی .
-
فرخ روز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نام لحنی از سی لحن باربد.
-
فرخ فال
فرهنگ فارسی معین
(فَ رُّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوشبخت ، نیک بخت .
-
فرخ لقا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . لِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خوش - صورت ، زیباروی .
-
زادان فرخ
لغتنامه دهخدا
زادان فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) رئیس نگهبانان (حرس ) در عهد خسرو پرویز بود. ابن بلخی آرد: از جمله ٔ بی رحمتی و سخت دلی او [ خسرو پرویز ] یکی آن بود که زادان فرّخ را که امیر حَرس َ نگهبانان او بود پرسید که عدد محبوسان چند است و فرمود که همه را بباید ک...
-
زاذان فرخ
لغتنامه دهخدا
زاذان فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) زاذان فرخ رئیس نگهبانان خسرو پرویز است که در اجرای امر او درباره ٔ قتل عام زندانیان تعلل کرد. (ایران باستان ص 471). و رجوع به زادان فرخ شود.
-
زاذان فرخ
لغتنامه دهخدا
زاذان فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از بزرگان ایران به هنگام انقراض دولت ساسانی بود و با دستیاری پوس فرخ و دو برادرش ، قیام ایرانیان را علیه شهروراز، سردار معروف ایرانی ، رهبری کرد. شهروراز که بقصد سلطنت ، با قیصر هرقل ساخته واردشیر پادشاه خردسال ایر...
-
شب فرخ
لغتنامه دهخدا
شب فرخ . [ ش َ ب ِ ف َرْ رُ ] (ترکیب وصفی ) فرخ شب . فرخنده شب . || (اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی و نام لحن چهاردهم باشد از سی لحن باربد. (برهان ). نام یکی از سی لحن باربد، مطرب و شاعر خسروپرویز است . (فرهنگ نظام ).
-
قنات فرخ
لغتنامه دهخدا
قنات فرخ . [ ق َ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقعدر 4هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 25 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
اخی فرخ
لغتنامه دهخدا
اخی فرخ . [ اَ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ابن امیر بسطام جاکیر. آنگاه که میرزا سعد وقاص حاکم قم از فرمان میرزا شاهرخ مبنی بر اطلاق امیر بسطام که در بند او بود، سرپیچید و قتلق خواجه را در قم بر سر اغروق گذاشته بسطام را مصحوب خویش برداشته نزد امیر قرایوسف ترکما...
-
فرخ پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farroxpey خجستهپی؛ خوشقدم.
-
فرخ دیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farroxdim فرخروی؛ زیبارو: ◻︎ کی بُوَد کی که بازبینم باز / آن همایونلقا و فرخدیم (مسعود سعد: ۵۰۴).
-
فرخ روز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] farroxruz از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو بازش رای فرخروز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
فرخ زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farroxzād ۱. آنکه با طالع خجسته و فرخ به دنیا آمده.۲. [مجاز] خوشطالع؛ خوشبخت.
-
فرخ سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farroxsiyar دارای سیرت نیکو.