کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 37هزارگزی شمال خاوری قاین . ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و دارای هفت تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین ، واقع در 14هزارگزی شمال باختری خور، متصل به راه خور به جندق . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و دارای 632 تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما ا...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) سیستانی .علی بن جولوغ ، مکنی به ابوالحسن . شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله ٔ سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ٔ ادوار تاریخ ادبی ایران است . صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتش...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) گرگانی . از شعرای آل سلجوق . (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و «فرخی » سهواً به جای «فخری » نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی ...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یزدی . میرزا محمد فرزند محمدابراهیم یزدی . در سال 1306 هَ .ق . در یزد متولد شد و همانجابه تحصیل پرداخت ولی نزدیک پایان تحصیلات مقدماتی درمدرسه ٔ مرسلین انگلیسیهای یزد به علت روح آزادیخواهی و اشعاری که علیه اولیای مدرسه می س...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (حامص ) مبارکی . میمنت . یمن . خجستگی . فرخندگی . (یادداشت به خط مؤلف ). کامیابی : از هیچ جنگ روی نگردانیده بود الا به فرخی و فیروزی . (تاریخ بلعمی ).کز او فرخی بود و پیروزیش همان کام و نام و دل افروزیش . فردوسی .بدین خرمی و خوشی...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به فرخ که نام مردی است . (سمعانی ). رجوع به فرخ شود.
-
واژههای مشابه
-
کل فرخی
لغتنامه دهخدا
کل فرخی .[ ] (اِخ ) طایفه ای از قبابل کرد است که بین دهوک وزاخو مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57).
-
فرخی گرم آب
لغتنامه دهخدا
فرخی گرم آب . [ ف َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 56هزارگزی شمال خاوری قاین و نه هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو قاین به رشخوار. ناحیه ای است جلگه ای ، گرمسیر و دارای 317 تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول...
-
جستوجو در متن
-
مبارکی
واژگان مترادف و متضاد
خجستگی، میمنت، فرخی
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی فرخی سیستانی . شاعر شهیر. رجوع به فرخی سیستانی شود.
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) فرخی ، شاعر معروف . علی بن جولوغ . رجوع به فرخی سیستانی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن جولوغ سیستانی ، مکنی به ابوالحسن و متخلص به فرخی . شاعر مشهور. رجوع به فرخی سیستانی شود.