کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرخنده
/farxonde/
معنی
۱. مبارک؛ میمون؛ خجسته.
۲. [قدیمی] خوشبخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باسعادت، باشگون، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخپی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون ≠ نحس
دیکشنری
auspicious, beatific, blessed, brave, bright, fortunate, happy, holiday, lucky, propitious, prosperous, salubrious
-
جستوجوی دقیق
-
فرخنده
فرهنگ نامها
(تلفظ: farxonde) موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب ، مبارک ، خجسته ؛ (در قدیم) نیک بخت و کامروا .
-
فرخنده
واژگان مترادف و متضاد
باسعادت، باشگون، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخپی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون ≠ نحس
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منجیک ترمذی .ز توران سوی زابلستان شدندبه نزدیک فرخنده دستان شدند....
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری فردوس و چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای ده تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول...
-
فرخنده
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ خُ دِ) (ص .) مبارک ، خجسته .
-
فرخنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farxonde ۱. مبارک؛ میمون؛ خجسته.۲. [قدیمی] خوشبخت.
-
فرخنده
دیکشنری فارسی به عربی
سعيد , مبتهج , مبشر بالخير
-
واژههای مشابه
-
فرخندهچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: farxonde čehr) (فرخنده + چهر = چهره) ، آنکه دارای چهرهای خوب و خوشایند است ، آن که دیدارش مبارک و خجسته است ؛ (به مجاز) نیک بخت و کامروا .
-
طالع فرخنده
لغتنامه دهخدا
طالع فرخنده . [ ل ِ ف َخ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ) فرخنده طالع. طالع خجسته .طالع سعد و میمون . بخت فیروز. بخت نیک : خرم آن فرخنده طالع را که چشم بر چنان روی اوفتد هر بامداد.سعدی .
-
فرخنده بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farxondebaxt نیکبخت؛ خوشبخت.
-
فرخنده پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farxondepey نیکپی؛ مبارکقدم؛ خوشقدم.
-
فرخنده حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farxondehāl نیکوحال؛ سعادتمند.
-
فرخنده رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از پهلوی] [قدیمی] farxonderāy نیکرای؛ نیکورای؛ آنکه دارای اندیشه و رٲی نیکو است.
-
فرخنده طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farxondetāle' نیکبخت؛ خوشبخت.