کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرخار
/farxār/
معنی
۱. دِیر؛ معبد.
۲. بتخانه: ◻︎ کافور خواه و بید تر، در خیشخانه باده خور / با ساقی فرخندهفر زاو خانه فرخار آمده (خاقانی: ۳۹۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
temple
-
جستوجوی دقیق
-
فرخار
لغتنامه دهخدا
فرخار. [ ف َ ] (اِ) دیرو معبد (بتخانه ). از کلمه ٔ سغدی «برغر» مأخوذ است و آن خود از «ویهارا» سانسکریت گرفته شده و «ویهارا» خود در فارسی به صورت «بهار» درآمده است . مینورسکی به استناد قول بنونیست نویسد: از لحاظ فقه اللغه ، کلمه ٔ سغدی فرخار یا برغار...
-
فرخار
لغتنامه دهخدا
فرخار. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 31هزارگزی شمال فدیشه . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و دارای 473 تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات است . اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند.را...
-
فرخار
لغتنامه دهخدا
فرخار. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است منسوب به خوبان و صاحب حسنان . (برهان ). شهری در ترکستان . (یادداشت به خط مؤلف ). کرسانک شهری است از تبت و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند. (حدود العالم ) : فرخار بزرگ نیک جایی است گر معدن آن ب...
-
فرخار
لغتنامه دهخدا
فرخار. [ ف َ ] (ص ) فرخال . فروهشته که مجعد نیست . نامجعد. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرخال شود.
-
فرخار
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ سغ . ] 1 - (اِ.) بتکده ، بتخانه . 2 - شهری در تبت که بتخانه های آن معروف بوده .
-
فرخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُغدی، مٲخوذ از سنسکریت] [قدیمی] farxār ۱. دِیر؛ معبد.۲. بتخانه: ◻︎ کافور خواه و بید تر، در خیشخانه باده خور / با ساقی فرخندهفر زاو خانه فرخار آمده (خاقانی: ۳۹۱).
-
واژههای مشابه
-
بت فرخار
لغتنامه دهخدا
بت فرخار. [ ب ُ ت ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بت که منسوب به فرخار (شهری و بتکده ای در ترکستان ) باشد : گر باد به فرخار برد شیمه ٔ داروت از قوت او روح پذیرد بت فرخار. سنائی .|| مجازاً، زن زیباروی و خوب رخ .
-
چشمه فرخار
لغتنامه دهخدا
چشمه فرخار. [ چ َ م َ ف َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از چشمه های شاهکوه است که بین سمنان و دامغان و گرگان واقع شده و به طرف دامغان جریان دارد و بیشتر قرای خالصه و اربابی را مشروب میکند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 243).
-
جستوجو در متن
-
بتکده
واژگان مترادف و متضاد
بتخانه، بتستان، صنمخانه، فرخار، فغستان، هیکل
-
فرخاردیس
لغتنامه دهخدا
فرخاردیس . [ ف َ ] (ص مرکب ) چون فرخار.(یادداشت به خط مؤلف ). مانا به شهر فرخار. (ناظم الاطباء). همچون فرخار در زیبایی و آرایش : یکی خانه کرده ست فرخاردیس که بفروزد از دیدن او روان . فرخی .در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس .نظامی .
-
بتخانه، بتخانه
واژگان مترادف و متضاد
بتستان، بتکده، صنمخانه، فرخار، فغستان، لعبتخانه، هیکل ≠ دیر، حرم، کعبه
-
کرسانک
لغتنامه دهخدا
کرسانک . [ ] (اِخ ) شهری از تبت و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند. (حدود العالم ).
-
فرخالی
لغتنامه دهخدا
فرخالی . [ ف َ ] (حامص ) فروهشتگی و فرخال بودن موی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرخال و فرخار شود.