کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرح آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرح آباد
لغتنامه دهخدا
فرح آباد. [ ف َ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری آباده و کنار شوسه ٔ آباده به شیراز. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 450 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بادام ...
-
فرح آباد
لغتنامه دهخدا
فرح آباد. [ف َ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در سی هزارگزی باختر کهنوج و سه هزارگزی شمال راه مالرو گلاشکرد به کهنوج و دارای سی تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
فَرِحَ
فرهنگ واژگان قرآن
شاد شد
-
فَرِحٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هميشه شادمان (صفت مشبهه از فرح وچون لازمه شادماني هميشگي در دنيا ،بي فكري و سبك مغزي است به معني خوشگذران ، مست و مغرورو كسي كه دچارغفلت و سبک مغزي در اثر سوء استفاده از نعمتهاي الهي است ، هم در قرآن استفاده شده است در عباراتي نظير "إِنَّ ﭐللَّهَ ل...
-
کول فرح
لغتنامه دهخدا
کول فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایذه که در شهرستان اهواز واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
فرحانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: farahāngiz) (عربی ـ فارسی) بر انگیزندهی شادی ، شادی بخش ، مفرح .
-
فرحبخش
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah baxš) (عربی ـ فارسی) (= فرح انگیز) ، ← فرح انگیز .
-
فرحدخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah doxt) (عربی ـ فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال .
-
فرحروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah ruz) (عربی ـ فارسی) آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است ؛ (به مجاز) خوشبخت و کامیاب.
-
فرحسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: farahsā) (عربی ـ فارسی) (فرح + سا (پسوند شباهت)) ، مثل فرح و شادمانی و سُرور ؛ (به مجاز) کامروا و خوشبخت .
-
فرحسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah simā) (عربی) (فرح + سیما) ، آن که چهرهاش شاداب است ؛ (به مجاز) شادمان و مسرور .
-
فرحنسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah nesā) (عربی) (فرح + نسا) ، زنی که موجب شادی و شادمانی باشد ، شادی آور ، شادمان کننده .
-
فرحنوش
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah nuš) (عربی ـ فارسی) (فرح + نوش) ، شادمانی و سُرور جاوید؛ (به مجاز) آن که همیشه شادمان است ، همیشه شاد .
-
فرح بخش
لغتنامه دهخدا
فرح بخش . [ ف َ رَ ب َ ] (نف مرکب ) فرح انگیز. شادی بخش . رجوع به ترکیبات فرح شود.
-
فرح زاد
لغتنامه دهخدا
فرح زاد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران ، واقع در 9هزارگزی باختر تجریش و 12هزارگزی تهران . ناحیه ای است واقع در دامنه ٔ کوهستان ، سردسیر و دارای 1200 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. در بهار از رودخانه ٔ تنگه یونجه زار نیز ا...