کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرحسیما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماهسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: māh simā) (= ماه چهر) ، ← ماه چهر .
-
ملکسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: malak simā) (عربی) خوشگل ، پریچهر ، فرشته روی ، زیبا روی .
-
گلسیما
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol simā) (= گلرخ) ، ← گلرخ .
-
زحل سیما
لغتنامه دهخدا
زحل سیما. [ زُ ح َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی کنایت از تیره رنگ و کدر آمده است : قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من .خاقانی .
-
سمن سیما
لغتنامه دهخدا
سمن سیما. [ س َ م َ ] (ص مرکب ) سمن پیکر. (ناظم الاطباء). چهره او در سپیدی چون گل یاسمن است : دمید خط ز بناگوش آن سمن سیماغریب شامی از این صبحگاه پیدا شد. صائب .بناگوش تو ای ترک سمن سیمای سیمین تن سمن را خاک زد در چشم و گل را چاک پیراهن .احمدبن مؤید...
-
سیمین سیما
لغتنامه دهخدا
سیمین سیما. (ص مرکب ) آنکه سیمایی مانند سیم دارد. نقره گون سیما. سپیدچهره : بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما.مسعودسعد.
-
مه سیما
لغتنامه دهخدا
مه سیما. [ م َه ْ ] (ص مرکب ) ماه سیما. که دارای سیمایی چون ماه است . با سیمایی بسان ماه زیبا : آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهداز کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو.حافظ.
-
ماه سیما
لغتنامه دهخدا
ماه سیما. (ص مرکب ) ماه طلعت . آن که سیمای وی مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مه سیما. ماهرخ . ماهرو. ماهروی . ماه چهره : ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را. حافظ.به چشم کرده ام ابروی ماه سیم...
-
ملک سیما
لغتنامه دهخدا
ملک سیما. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) خوشگل . پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی . ملک طلعت . زیباروی : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود....
-
بهشت سیما
لغتنامه دهخدا
بهشت سیما. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) بهشتی روی . بهشت رو. از اسمای محبوب است . (از آنندراج ). بهشت روی . (ناظم الاطباء). زیباروی : نظر بزلف و خط آن بهشت سیما کن شکسته ٔ قلم صنع را تماشا کن . صائب (از آنندراج ).رجوع به بهشت رو و بهشتی روی شود.
-
خطوط سیما
لغتنامه دهخدا
خطوط سیما. [ خ ُ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط موجود در صورت . چین و چروک صورت . خطوط چهره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوب سیما
لغتنامه دهخدا
خوب سیما. (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت .خوشگل . زیبا. جمیل . خوبروی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش سیما
لغتنامه دهخدا
خوش سیما. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش صورت . صاحب ملاحت . نیک رو. خوش رو.
-
خوش سیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošsimā خوشرو؛ خوبرو؛ خوشگل.
-
خوش سیما
واژهنامه آزاد
پری رو.