کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرحانگیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرحانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: farahāngiz) (عربی ـ فارسی) بر انگیزندهی شادی ، شادی بخش ، مفرح .
-
واژههای مشابه
-
فرح انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] farah[']angiz آنچه موجب فرح و شادی میشود.
-
فرح
فرهنگ نامها
(تلفظ: farah) (عربی) شادمانی ، سُرور ، شاد شدن ، شادمان گردیدن .
-
فرح
واژگان مترادف و متضاد
ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط ≠ غم
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن فرح ارموی ، مکنی به ابی الروح . از مردم ارومیه و فقیهی فاضل و صالح بود. در نوغان طوس نزد شیخ محمدبن ابی العباس فقه آموخت . من [ یعنی سمعانی ] او را در آنجا دیدم و با من از ابی سعد ناصربن سهل بغدادی و محمدبن ابی س...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن انطون بن الیاس انطون . نویسنده ای محقق بود. در طرابلس تولد یافت و همانجا به تحصیل پرداخت و در سال 1315 هَ .ق . به اسکندریه رفت و سرپرستی مجله ٔ «الجامعه » را به عهده گرفت و شش سال هم نویسنده ٔ «صدی الاهرام » بود و نیز مجله...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) تکتوک . از قبیله ٔ بطاحین از اعراب سودان است . او در شماربزرگان شعرای سودان و از مشاهیر عصر خود بود. شعرش نیکوست . درگذشت او به سال 1017 هَ .ق . / 1608 م . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی از شعراءالسودان ص 260).
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری لردگان و سی هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 133 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، برنج و کتیرا است...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در پنجاه هزارگزی شمال باختری بشرویه و 12هزارگزی شمال باختری نیگنان . ناحیه ای است واقع در دامنه و گرمسیر که دارای 14 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات ،...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (ع مص ) شادمانی نمودن و فیریدن . (منتهی الارب ). گشاده شدن دل به لذت عاجل . (از اقرب الموارد). شاد شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). شاد شدن و دنه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ). || (اِمص ) فیریدگی . (منتهی الارب ). سرور. (ا...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رِ ] (ع ص ) شادان و فیرنده . (منتهی الارب ). فارح . (اقرب الموارد). رجوع به فارح شود.
-
فرح
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) شاد شدن ، شادمان گردیدن ، مسرور گشتن .
-
فرح
دیکشنری عربی به فارسی
ابراز شادي , نشاط
-
فرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] farah ۱. شاد شدن؛ شادمان شدن.۲. شادی؛ شادمانی؛ سرور.