کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرجام گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نا فرجام ماندن ترور
دیکشنری فارسی به عربی
إحباطُ مُحاوَلَة اغْتيالِ
-
بی فرجام نمود
دیکشنری فارسی به عربی
أحْبَطَ
-
آغاز و فرجام
فرهنگ گنجواژه
اول و آخر.
-
واژههای همآوا
-
فرجامگاه
لغتنامه دهخدا
فرجامگاه . [ ف َ ] (اِ مرکب )گور است که قبر باشد و آن جایی است که آدمی را بعد از رحلت از دنیا در آنجا نهند. (برهان ) : بسی دشمن و دوست کردی تباه کنون بازگشتت به فرجامگاه . فردوسی . || سرای دیگر. آخرت : چنان دان که ریزنده ٔ خون شاه جز آتش نبیند به فرج...
-
فرجامگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) 1 - گور، قبر. 2 - روز رستاخیز، قیامت .
-
جستوجو در متن
-
ولیکن
لغتنامه دهخدا
ولیکن . [ وَ ک ِ ] (حرف ربط) اماله ٔ ولکن (عربی ) به واو عطف است که افاده ٔ معنی استدراک می کند. برخی فارسیان را که در لغت عرب چندان تعمق نیست واو مذکور را جزو کلمه پنداشته گاهی واوی دیگر بر آن نیز می افزایند. (از آنندراج ). استثنا را رساند. ولی . ام...
-
ریزنده
لغتنامه دهخدا
ریزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن . ریزان : ماء ساکب ؛ آب ریزنده . دمع ساکب ؛ اشک ریزنده . (یادداشت مؤلف ). سحابة هموم ؛ ابر ریزنده .(منتهی الارب ). || جاری شونده : بیامد نشست او به زرینه تخت بسر برش ریزنده مشک از درخت . فردو...
-
گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری ...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی...
-
قرار
لغتنامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج...
-
گذاره کردن
لغتنامه دهخدا
گذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پاره پاره . دقیقی .بیابان چگونه گذاره کنم...
-
تابوت سکینه
لغتنامه دهخدا
تابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود و در آن خانه دیباچه ای بود حمرا و در آن صورت حضرت بود صلعم که درو ن...
-
کل
لغتنامه دهخدا
کل . [ ک ُل ل ] (ع اِ) همه . همگی . همه ٔ اجزاء. این لفظ اگر چه مفرد است ولی در معنی جمع استعمال می گردد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است . اگرچه در مؤنث گاه کلة گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) همه . جمیع. (غیاث ). همه . (ترجمان القرآن ...
-
طلحند
لغتنامه دهخدا
طلحند. [ طَ ح َ ] (اِخ ) پسر مای شاهزاده ٔ هندی . پدر وی مای برادر جمهور پادشاه هندوان بوده که بگفته ٔفردوسی از کشمیر تا مرز چین حکم او را گردن نهاده داشتند و به سندل نشستگاه داشت . مای پیش از رسیدن به سلطنت در دنبر مقر حکمرانی داشت و پس از جمهور جان...