کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرجام دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرجام دادن
معنی
( ~ . دَ) (مص ل .) نک فرجام خواستن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرجام دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) نک فرجام خواستن .
-
واژههای مشابه
-
نیک فرجام
لغتنامه دهخدا
نیک فرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) عاقبت به خیر. (یادداشت مؤلف ). نیک سرانجام . (آنندراج ). خوش عاقبت : یکی را زشت خوئی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام . سعدی .بخواند هوشمند نیک فرجام نشاید کرد ضایع خیره ایام .سعدی .
-
فرجام خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) (مص ل .) تقاضای تجدی دنظر در حکم صادره از طرف قاضی یا دادگاه .
-
قابل فرجام
لغتنامه دهخدا
قابل فرجام . [ ب ِ ل ِ ف َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح حقوق ) حکم یا قراری که به موجب قانون قابل رجوع به دیوان تمیز باشد، هر حکم استینافی که از دادگاه شهرستان یا استان صادر شده باشد در مدت معین قابل رسیدگی فرجامی است . رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی شود.
-
بی فرجام
لغتنامه دهخدا
بی فرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرجام ) بدعاقبت : سگ در این روزگار بی فرجام بر چنین مهتری شرف دارددر قلم داشتن فلاح نماندخنک آنرا که چنگ و دف دارد. ابوطاهر خاتونی .|| جاوید. بی پایان : مملکتی تا ابد جاوید باشد بی فرجام . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 1...
-
خجسته فرجام
لغتنامه دهخدا
خجسته فرجام . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) فرخنده فرجام . فرخ عاقبت . مبارک فرجام . نکو فرجام : در آن ایام خجسته فرجام . (از حبیب السیر چ 2 ص 125).
-
خوب فرجام
لغتنامه دهخدا
خوب فرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش انتهاء. عاقبت بخیر. خوش عاقبت : برش تنگدستی دو حرفی نوشت که ای خوب فرجام نیکوسرشت . سعدی (بوستان ).یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام .سعدی (گلستان ).
-
خوش فرجام
لغتنامه دهخدا
خوش فرجام . [ خوَش ْ / خُش ْ ف َ ] (ص مرکب ) عاقبت بخیر. نیک انجام . خوش عاقبت . (یادداشت مؤلف ) : اگرچه راه ندهد رام باشدبپدرامد چو خوش فرجام باشد.(ویس و رامین ).
-
فرجام خواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (حقوق) farjāmxāh آنکه از دادگاه تقاضای تجدیدنظر میکند؛ مستدعی تمیز.
-
فرجام گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] farjāmgāh ۱. آخرین منزل؛ گور؛ قبر.۲. قیامت؛ روز رستاخیز.
-
فرخنده فرجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farxondefarjām دارای سرانجام خوب و خوش؛ خوشعاقبت.
-
بی فرجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bifarjām ۱. نافرجام؛ بیعاقبت؛ بدعاقبت؛ آنکه یا آنچه عاقبتش خوب نباشد.۲. بیهوده؛ بیفایده.
-
نیک فرجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nikfarjām کسی که عاقبت وی خوب باشد؛ خوشعاقبت.
-
بى فرجام
واژهنامه آزاد
بی نتیجه.