کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فربه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فربه
/farbeh/
معنی
پرگوشت؛ چاق.
〈 فربه شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.
〈 فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرگوشت، پروار، تناور، تنومند، چاق، درشت، ستبر، سمین، گوشتالو، لحیم ≠ لاغر
دیکشنری
corpulent, fat, fleshy, heavyset, heavyweight, portly, stout, well-fed
-
جستوجوی دقیق
-
فربه
واژگان مترادف و متضاد
پرگوشت، پروار، تناور، تنومند، چاق، درشت، ستبر، سمین، گوشتالو، لحیم ≠ لاغر
-
فربه
لغتنامه دهخدا
فربه . [ ] (اِخ ) از رستاق انارطسوج است . (تاریخ قم ص 121).
-
فربه
لغتنامه دهخدا
فربه . [ ف َ ب ِه ْ ] (ص ) چاق . سمین . شحیم . فربی . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل لاغر. (آنندراج ). پروار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پرگوشت : نشست اندر آن پاک فربه بره که تیر اندر آن غرق شد یکسره . فردوسی .بسی گوسفندان فربه بکشت بیامد یکی جام ...
-
فربه
فرهنگ فارسی معین
(فَ بِ) [ په . ] (ص .)1 - پُرگوشت ، چاق . 2 - عظیم ،سنگین .3 - نیرومند.4 - سخت ، شدید. 5 - آبادان ، پر رونق . 6 - بسیار، فراوان . 7 - ضخیم ، ستبر.
-
فربه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: farpīh، مقابلِ لاغر] ‹فربی› farbeh پرگوشت؛ چاق.〈 فربه شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.〈 فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.
-
فربه
دیکشنری فارسی به عربی
بدين , دهن , سمين , قوي , مجموعة , مقية
-
واژههای مشابه
-
big government
حکومت فربه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] حکومتی فاسد و ناکارا و بیشازحد بزرگ که با تجاوز از حدود اختیاراتش، در عرصۀ سیاستگذاری عمومی و زندگی خصوصی شهروندان دخالت میکند
-
فربه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص م .) پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن ).
-
زخم فربه
لغتنامه دهخدا
زخم فربه . [ زَ م ِ ف َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زخم درشت . ضربه ٔ بزرگ . ضربه ای که اثری عمیق و نشانی نمایان از خود بر جای بگذارد. زخم عمیق : گرسنه چو با سیر خاید کباب بفربه ترین زخمی آرد شتاب . نظامی .رجوع به زخم تیز شود. || زخم فربه شدن ؛ ...
-
شارل فربه
لغتنامه دهخدا
شارل فربه . [ ل ِ ف َ ب ِه ْ ] (اِخ ) شارل سوم . رجوع به شارل سوم شود.
-
فربه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سمن
-
فربه ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
مجموعة
-
فربه یا پرواری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
دهن
-
نکو روی و فربه
فرهنگ گنجواژه
سر حال