کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرا خوانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرا خوانده
دیکشنری فارسی به عربی
مسمي
-
واژههای مشابه
-
فرأ
واژهنامه آزاد
فَرَأ:بر.وزن جَبَلَ ،گور خر وحشی و جمعش فِراء بوزن جِبال-وَ کلَّ الصّیدِ جَوفِ الفرأ . این مثل را در موردی بکار می برند که مراد بیان اهمّیّت چیزی و مزیت آن بر اقران و امثال است .تقریبا نظیر مصراع (( چونکه صد آمد نود هم پیش ماست ))
-
فرا سر
لغتنامه دهخدا
فرا سر. [ ف َ س َ ] (حرف اضافه + اسم )بر سر. (آنندراج ). گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم . ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).|| زیر سر : همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه . (تاریخ بیهقی ). ر...
-
فرا آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - به دست آوردن . 2 - ساختن .
-
فرا آورده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ یا وُ دِ) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - محصول ، ساخته شده .
-
فرا افکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ کَ دَ) (مص م .) به میان آوردن .
-
فرا بردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ . بُ دَ) (مص م .) پیش بردن .
-
فرا بریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایان رساندن . 2 - مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری .
-
فرا دادن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. دَ) (مص م .) 1 - بیان کردن . 2 - گردانیدن ، متوجه کردن .
-
فرا داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص م .) 1 - بر سر دست گرفتن ، بلند کردن . 2 - به سویی متوجه کردن . 3 - نگه داشتن .
-
فرا دید
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ق مر.) پدید، هویدا.
-
فرا رسیدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. رَ دَ) (مص ل .) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری .
-
فرا شدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. شُ دَ)(مص ل .)1 - داخل شدن ، درآمدن . 2 - خشمگین شدن . 3 - رفتن .
-
فرا کردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - پیش آوردن . 2 - دست دراز کردن . 3 - برگزیدن . 4 - برانگیختن . 5 - بستن .