کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراوی
لغتنامه دهخدا
فراوی . [ ف َ ] (اِخ ) محمدبن فضل بن احمدبن محمدبن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ. یاقوت نویسد: شیخ شیوخ ما بود و امام و متفنن و اهل مناظره و محدث و واعظ و در میان مردم گرامی بود.و خود اهل علم را گرامی میداشت . از ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی و ابوح...
-
فراوی
لغتنامه دهخدا
فراوی . [ ف َ ] (اِخ ) محمدبن قاسم ، مکنی به ابونعیم . از حمیدبن زنجویه و جز او حدیث شنید. ابواسحاق محمدبن یحیی و جز او از وی روایت کنند. وی در عبادت کوشا بود. (از معجم البلدان ).
-
فراوی
لغتنامه دهخدا
فراوی . [ ف َ ] (اِخ ) منصوربن عبدالمنعم بن عبداﷲبن محمدبن فضل . وی [ از زادگاه خود فراو ]، به بغداد آمد و در آنجا ازجد خود ابوالبرکات و از جد پدرش روایت کرد. سپس به بلاد خود بازگشت و به سال 608 هَ .ق . به نیشابور درگذشت . از او وجیه بن طاهر شحامی حد...
-
فراوی
لغتنامه دهخدا
فراوی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فراوه . (از انساب سمعانی ). رجوع به فراوه و فراور و فراو شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن فضل بن احمدبن محمدبن احمدبن ابی العباس صاعدی فراوی نیشابوری . رجوع به بمحمد... شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فضل بن احمدبن محمدبن احمدبن ابوالعباس صاعدی فراوی نیسابوری ، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوعبداﷲ. محدث فقیه و مناظر و واعظ بود در مجلس درس امام الحرمین جوینی حاضر می شد. پس از سفر به مکه و مدینه و بغداد و افاضه د...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمدبن حسن شاشی شافعی ملقب به نقاض و مکنی به ابوشریح . فقیهی ثقة و صدوق است و از ابوالحسن محمدبن عبدالرحمن دباس روایت دارد و ابوعبداﷲ فراوی و ابوالقاسم سحامی از او روایت کنند. وی بسال 407 هَ . ق . یا پیش از آن درگذشت . (تا...
-
طالقانی
لغتنامه دهخدا
طالقانی . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) ابوالخیر احمدبن اسماعیل یوسف طالقانی . از دوستان سمعانی صاحب کتاب الانساب بوده و سمعانی درباره ٔ وی گوید: دوست ما ابوالخیر احمدبن اسماعیل طالقانی قزوینی نیز از مردم همین ناحیه (طالقان قزوین ) است و او جوانی صالح بود و خ...
-
خاورانی
لغتنامه دهخدا
خاورانی . [ وُ ] (اِخ ) محمدبن محمد خاورانی مکنی به ابوالحسن . یکی از فضلای قرن ششم هجری است که از قریه ٔ «خاوران » از قراء خلاط برخاست . یاقوت میگوید: من مسموعاتی از او بخط فرزندش یافتم که امضای ابومحمدبن ابی الحسن بن محمدبن محمد خاورانی نوه ٔ نظام ...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) قشیری . بن خُرْشید. عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحةبن محمدبن ابی القاسم فقیه شافعی نیشابوری . ابن خلکان آرد که او علامه در فقه و تفسیر و حدیث و اصول و ادب و شعر و کتابت و علم تصوف است و میان شریعت و حقیقت جم...
-
اصیل الدین
لغتنامه دهخدا
اصیل الدین . [ اَ لُدْ دی ] (اِخ ) امیراصیل الدین عبداﷲبن علی بن ابی المحاسن بن سعدبن مهدی علوی محمدی . امامی فاضل و بارع و متورع بود، حدیث گردآورد و سماع و روایت کرد، کتاب بخاری را بر شیخ علأالدین خجندی به سماع وی از ابوالوقت دارمی سماع کرد،و قسمتی...
-
ذوالنسبین
لغتنامه دهخدا
ذوالنسبین . [ ذُن ْ ن َ س َ ب َ ] (اِخ ) ابوالخطاب عمربن حسن بن علی بن محمد الجمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدربن احمدبن دحیةبن خلیفةبن فروة الکلبی معروف به ذی النسبین اندلسی بلنسی حافظ. نسبت وی را بدین صورت از خط خود او نقل کردم و گ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن علی بن محمدبن عتبی . مکنی به ابی ابراهیم . وی از فرزندان عتبةبن غزوان است . و بنا بگفته ٔ سمعانی ، در المذیل ، نواده ٔ ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبی است . اما چنانکه گذشت ، نام عبدالجبار در نسب او نیست و شایدبود که ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی . در نامه ٔ دانشوران آمده است که : در کتب تراجم حفّاظ و مشایخ محدّثین و مشاهیر مفسّرین این دانشور جلیل و هنرمند نبیل را هم ابوالخیر مین...