کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراق
/fe(a)rāq/
معنی
جدا شدن و دور شدن از یکدیگر؛ جدایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران ≠ وصال
دیکشنری
loneliness
-
جستوجوی دقیق
-
فراق
واژگان مترادف و متضاد
جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران ≠ وصال
-
فراق
لغتنامه دهخدا
فراق . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) جدایی . دوری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). از هم جدا شدن . به فتح هم آمده است : هذا فراق بینی و بینک . (قرآن 78/18). (اقرب الموارد). مقابل وصال : به وصال اندر ایمن بدم از گش...
-
فراق
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جدا شدن ، دور شدن . 2 - (اِمص .) جدایی ، دوری .
-
فراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِراق] fe(a)rāq جدا شدن و دور شدن از یکدیگر؛ جدایی.
-
واژههای مشابه
-
فِرَاقُ
فرهنگ واژگان قرآن
جدايي
-
فراق کشیدن
لغتنامه دهخدا
فراق کشیدن . [ ف ِ / ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تحمل جدایی کردن . هجران کشیدن : غم زمانه خورم یا فراق یارکشم به طاقتی که ندارم ، کدام بار کشم . سعدی .رجوع به فراق شود.
-
فراق آزموده
لغتنامه دهخدا
فراق آزموده . [ ف ِ /ف َ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراق دیده . هجران کشیده . آنکه دوری عزیزان بسیار دیده باشد : هزاردستان بر شاخ سرو او بخروش چو عاشقان فراق آزموده وقت سحر. فرخی سیستانی .رجوع به فراق شود.
-
فراق کشیده
لغتنامه دهخدا
فراق کشیده . [ف ِ / ف َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) هجران کشیده . جدایی دیده . تحمل فراق کرده . رجوع به فراق کشیدن شود.
-
فراق نامه
لغتنامه دهخدا
فراق نامه . [ ف ِ / ف َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ای که در آن شرح جدایی از دوست بود : فراق نامه ٔ سعدی به هیچ گوش نیامدکه دردی از سخنانش در او نکرد سرایت . سعدی .فراق نامه ٔ سعدی عجب که در تو نگیردو اًن شکوت الی الطیر نحن فی الوکناتی . سعدی .رجوع ب...
-
فراق زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fe(a)rāqzade فراقدیده؛ فراقکشیده؛ مهجور؛ هجرانکشیده؛ مبتلا به درد فراق.
-
در فراق میهن
دیکشنری فارسی به عربی
حنين للوطن
-
غَریبی و فِراق
فرهنگ گنجواژه
جدائی و غربت.
-
فراق و هِجر
فرهنگ گنجواژه
دوری.
-
حرمان و فراق
فرهنگ گنجواژه
جدائی.