کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراشیدن
/farāšidan/
معنی
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب؛ حالت فراشا پیدا کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
flutter, shudder, tremble
-
جستوجوی دقیق
-
فراشیدن
لغتنامه دهخدا
فراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراشا شود.
-
فراشیدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ دَ) (مص ل .) نک فراخیدن .
-
فراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] farāšidan لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب؛ حالت فراشا پیدا کردن.
-
جستوجو در متن
-
برفراشیدن
لغتنامه دهخدا
برفراشیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فراشیدن : اقشعرار؛ از بیم برفراشیدن . (المصادر زوزنی ). رجوع به فراشیدن شود.
-
برفراخیدن
لغتنامه دهخدا
برفراخیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || موی بر اندام راست شدن . (حاشیه ٔ منتهی الارب ). || بر خود لرزیدن . فسره گرفتن . اقشعرار. قشعریره پیدا کردن . (از منتهی الارب ). فراشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فراخیدن و فسره...
-
فراخیدن
لغتنامه دهخدا
فراخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن . (برهان ). فراشیدن . افراشیدن . فراخه . فراشه . اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن . (برهان ). رجوع به فراخه شود.
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِمص ) حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی براندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره خوانند. (برهان ) : هرکه در تن او خلطی بد بود در حال جماع فراشا به پشت او برآید و اندام او...
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...