کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراشان
لغتنامه دهخدا
فراشان . [ ف َ ] (ع اِ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان . || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب ). رجوع به فراش شود.
-
جستوجو در متن
-
فراش خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] farrāšxāne جای فرّاشان؛ اتاق فرّاشان.
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [منسوخ] farrāšbāši سردستۀ فرّاشان؛ رئیس فرّاشان. = فَرّاش
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - تر. ] (اِمر.) رییس فراشان .
-
غلام خانه
لغتنامه دهخدا
غلام خانه . [ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )جایگاه غلامان و فراشان : غلامخانه ٔ سفارت انگلستان .
-
عزب باشی
لغتنامه دهخدا
عزب باشی . [ ع َ زَ ] (اِ مرکب ) رئیس محاسبان و منشیان : وی [ عزب باشی ] ریش سفید عزبان و فراشان دفتر است ، و دفاتر که در خارج انبار است به تحویل او، و اگر دفاتر مفقود گردد بازخواست آن از مشارالیه میشده . و به دستور دفتر از ارقام و احکام بخط او میرسی...
-
سلحدار
لغتنامه دهخدا
سلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است . سنایی .بلای خمار است در عیش مل سلحدار خار است با شاه گل . سعدی .تا جهان بوده ست ...
-
فراشخانه
لغتنامه دهخدا
فراشخانه . [ ف َرْ را ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرایی یا اطاقی که فراشان دربار در آن گرد آیند و منتظر اوامر مانند: بیست رطل خوردنی و شراب خاصه ندیمان را و بیست رطل از بهر بیت الشراب و فراشخانه و شستن اوانی را. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فراش شود.
-
بوابان
لغتنامه دهخدا
بوابان . [ ب َوْ وا ] (اِ) ج ِ بواب : ترک احسان خواجه اولیترکاحتمال جفای بوابان . سعدی .و از رؤسای فیوج و فراشان و بوابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).- بوابان زرین سر ؛ دربانهایی که کلاه زرین بر سر دارند. (ناظم الاطباء).
-
خزانه چی
لغتنامه دهخدا
خزانه چی . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خزانه دار. گنجور. متصدی خزانه : و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول ومشروب و غیره می بردند و چیزی می خواستند و خزانه چیان با هم کنگاج کرده می دادند. (تاریخ غازانی ص 33...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َ ] (ع اِ) گِل و لای خشک شده بر روی زمین . آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد. || غوره های شراب و دوشاب . || حبابهایی که بر شراب میماند. || قطره های خوی . (منتهی الارب ). || پروانه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پروانه...
-
فیوج
لغتنامه دهخدا
فیوج . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فوج . آنها که در زندان آمدورفت دارند و پاسبانی آن کنند. (منتهی الارب ). || ج ِ فیج است که معرب پیک باشد. (از یادداشتهای مؤلف ) : تا آنگاه که بواسطه ٔ کثرت فیوج و بسیاری ِرسل که از رشید بدو آمدند حجت بر او لازم شد. (تاریخ قم...
-
پیره زن
لغتنامه دهخدا
پیره زن . [ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) پیرزن . مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی ).چراغ پیره زن گر خوش نسوزدفتیله ...
-
میخ کوب
لغتنامه دهخدا
میخ کوب . (نف مرکب ) میخ کوبنده . که میخ را بر جایی بکوبد. آن که میخ را به جایی بزند. || (اِ مرکب ) آنچه بدان میخ کوبند. چکش . (یادداشت مؤلف ). || تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند. قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین...