کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراشا
/farāšā/
معنی
۱. حالتی که پیش از بروز تب در انسان پیدا میشود؛ لرزه.
۲. خمیازه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِخ ) قریه ٔ معروفی است در سواد عراق از اعمال نهر ملک که منزل حاج است بعد از صرصر. (از معجم البلدان ). رجوع به فراشة شود.
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِمص ) حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی براندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره خوانند. (برهان ) : هرکه در تن او خلطی بد بود در حال جماع فراشا به پشت او برآید و اندام او...
-
فراشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farāšā ۱. حالتی که پیش از بروز تب در انسان پیدا میشود؛ لرزه.۲. خمیازه.
-
واژههای مشابه
-
فِرَاشاً
فرهنگ واژگان قرآن
بستر( اين كلمه به عنوان كناية از زن نيز استعمال مي شود)
-
واژههای همآوا
-
فِرَاشاً
فرهنگ واژگان قرآن
بستر( اين كلمه به عنوان كناية از زن نيز استعمال مي شود)
-
جستوجو در متن
-
فراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] farāšidan لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب؛ حالت فراشا پیدا کردن.
-
فراشیدن
لغتنامه دهخدا
فراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراشا شود.
-
فراشة
لغتنامه دهخدا
فراشة. [ ف َ ش َ ] (اِخ ) دهی میان بغداد و حله . (منتهی الارب ). از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ [ است ] . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ج 3ص 166). دهی است بر سر راه بغداد به نجف و باید همان باشد که در معجم البلدان به ...
-
برفراخیدن
لغتنامه دهخدا
برفراخیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || موی بر اندام راست شدن . (حاشیه ٔ منتهی الارب ). || بر خود لرزیدن . فسره گرفتن . اقشعرار. قشعریره پیدا کردن . (از منتهی الارب ). فراشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فراخیدن و فسره...
-
قشعریرة
لغتنامه دهخدا
قشعریرة. [ ق ُ ش َ رَ ] (ع اِمص ) چنده . لرزه . لرز. فراخه و فسره . (از منتهی الارب ). گویند: اخذته القشعریرة؛ یعنی فراخه گرفت او را. (منتهی الارب ). فراشا. (ناظم الاطباء) (رشیدی ) (السامی ) (بحر الجواهر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || در نظر پزشکان سرماخ...
-
شطرالغب
لغتنامه دهخدا
شطرالغب . [ ش َ رُل ْ غ ِب ب ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح طب ) به اصطلاح طب قسمی از تب نوبه که یک روز شدیدباشد و یک روز خفیف . (ناظم الاطباء). یا حمای شطرالغب . ایمیطریطاوس . (یادداشت مؤلف ). تبی است که یک روز نوبت تب درازتر و آهسته تر باشد و دیگر روز نوب...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مهذب بن ابی الملیح مماتی (544 - 606 هَ .ق .). یکی از رؤسای اعیان و نویسندگان بزرگ منزلت و ادباء بارع است . وی عهده دار اعمال دولت و ریاست دیوان گردید. دارای خاطری وقاد و تیز بود. او را در ادب تصانیف است . وفات اسعد در هجد...