کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراست شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراست شناس
/fe(a)rāsatšenās/
معنی
= قیافهشناس: ◻︎ چنین داد پاسخ فراستشناس / که فرمان شه را پذیرم سپاس (نظامی۵: ۹۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراست شناس
لغتنامه دهخدا
فراست شناس . [ ف ِ س َ ش ِ ] (نف مرکب ) قیافه شناس . (آنندراج ) (غیاث ). و قیافه علمی است که بدان از صورت ، سیرت شناخته میشود. (غیاث ) : فرستاده ام سوی هر کشوری فراست شناسی و صورتگری . نظامی .بد و نیک هر صورتی از قیاس شناسم که هستم فراست شناس . نظامی...
-
فراست شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fe(a)rāsatšenās = قیافهشناس: ◻︎ چنین داد پاسخ فراستشناس / که فرمان شه را پذیرم سپاس (نظامی۵: ۹۶۱).
-
واژههای مشابه
-
فراست مند
لغتنامه دهخدا
فراست مند. [ ف ِ س َ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ فِراست . بافِراست . رجوع به فِراست و فِراسة شود.
-
فراست نامه
لغتنامه دهخدا
فراست نامه . [ ف ِ س َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن بیان علم قیافه مندرج باشد. (آنندراج ).
-
فهم و فراست
فرهنگ گنجواژه
درک وزیرکی.
-
هوش و فراست
فرهنگ گنجواژه
ذهن قوی.
-
عقل و شعور و فراست
فرهنگ گنجواژه
معرفت.
-
جستوجو در متن
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
پرده شناس
لغتنامه دهخدا
پرده شناس . [ پ َ دَ / دِ ش ِ ] (نف مرکب ) کنایه از مطرب و رامشگر و نوازنده و موسیقی دان : پرده شناسان بنوا در شگرف پرده نشینان بوفا در شگرف . نظامی .|| کنایه از عارف وصاحب فهم و فراست . (برهان ).
-
روشن قیاس
لغتنامه دهخدا
روشن قیاس . [ رَ / رُو ش َ ق َ ] (ص مرکب ) روشن رای . کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (آنندراج ). کنایه از صاحب فراست . (انجمن آرا) (از برهان ). زیرک و تیزفهم و بافراست . (ناظم الاطباء) : نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مرد...
-
زیرک
لغتنامه دهخدا
زیرک . [ رَ ] (ص ) دانا و حکیم و فهیم و مُدرِک و صاحب هوش . (برهان ) (آنندراج ) (از غیاث ) (از جهانگیری ). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراست و بابصیرت و بااطلاع و تیزفهم و سریعالانتقال و مدرک و باهوش . (ناظم الاطباء). فَطِن . سبک...
-
فهم
لغتنامه دهخدا
فهم . [ ف َ ] (ع مص ) دانستن و به دل دریافتن . (منتهی الارب ). فهامه . فهامیة. (اقرب الموارد). || (اِمص ) دریافت . || قوه ٔ دریافت . قوه ٔ اندریافت . ج ، افهام . (فرهنگ فارسی معین ). تصور شی ٔ از لفظ مخاطب . (اقرب الموارد) : هرگز نرسد فهم تو در این خ...
-
باریک بین
لغتنامه دهخدا
باریک بین . (نف مرکب ) آنکه به امعان نظر بنگرد چو ستاره شناس و مانند آن . (آنندراج ). آنکه به امعان نظر بنگرد. (ارمغان آصفی ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 140 شود. باهوش و زیرک . (ناظم الاطباء). زیرک و هوشیار. تیزنظر. دقیق . فَطِن . (مهذب الاسماء) (د...