کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراست
/farāsat/
معنی
۱. سواری کردن.
۲. ماهر بودن در سواری و شناختن اسب.
۳. سوارکاری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری
۲. قیافهشناسی
دیکشنری
acumen, clairvoyance, perceptiveness, perceptivity, sagacity, tact
-
جستوجوی دقیق
-
فراست
فرهنگ نامها
(تلفظ: fe(a)rāsat) (عربی) زیرکی ، هوشیاری ، درک و فهم ؛ (در تصوف) هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور ، یا اشراف بر ضمایر .
-
فراست
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ۲. قیافهشناسی
-
فراست
لغتنامه دهخدا
فراست . [ ف َ س َ ] (ع مص ) سواری کردن و دانائی در مقدمه ٔ اسبان و اسب شناختن . (غیاث اللغات ). اسب شناسی است و درباره ٔ آن کتابها به فارسی و عربی نگاشته شده است . رجوع به فَراسَة شود.
-
فراست
لغتنامه دهخدا
فراست . [ ف ِ س َ ] (ع اِمص ) فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات ). فراسة : کلیله گفت : توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت : به خرد و فراست خویش . (کلیله و دمنه ). فصلی بنوشتم بدان حال که ...
-
فراست
فرهنگ فارسی معین
(فَ سَ) [ ع . فراسة ] (مص ل .) 1 - سواری کردن . 2 - مهارت داشتن در اسب - شناسی .
-
فراست
فرهنگ فارسی معین
(فِ سَ) [ ع . فراسة ] 1 - (مص م .) ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن . 2 - (اِمص .) ادراک ، دریافت . 3 - زیرکی ، هوشیاری .
-
فراست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فراسة] [قدیمی] farāsat ۱. سواری کردن.۲. ماهر بودن در سواری و شناختن اسب.۳. سوارکاری.
-
فراست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِراسة] fe(a)rāsat ۱. دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن.۲. هوشیاری؛ تیزهوشی؛ زیرکی.۳. [قدیمی] = قیافهشناسی
-
فراست
دیکشنری فارسی به عربی
استخبارات , بصيرة , حدس , ذوق , فطنة
-
واژههای مشابه
-
فراست شناس
لغتنامه دهخدا
فراست شناس . [ ف ِ س َ ش ِ ] (نف مرکب ) قیافه شناس . (آنندراج ) (غیاث ). و قیافه علمی است که بدان از صورت ، سیرت شناخته میشود. (غیاث ) : فرستاده ام سوی هر کشوری فراست شناسی و صورتگری . نظامی .بد و نیک هر صورتی از قیاس شناسم که هستم فراست شناس . نظامی...
-
فراست مند
لغتنامه دهخدا
فراست مند. [ ف ِ س َ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ فِراست . بافِراست . رجوع به فِراست و فِراسة شود.
-
فراست نامه
لغتنامه دهخدا
فراست نامه . [ ف ِ س َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن بیان علم قیافه مندرج باشد. (آنندراج ).
-
فراست شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fe(a)rāsatšenās = قیافهشناس: ◻︎ چنین داد پاسخ فراستشناس / که فرمان شه را پذیرم سپاس (نظامی۵: ۹۶۱).
-
فهم و فراست
فرهنگ گنجواژه
درک وزیرکی.