کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراز رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراز رفتن
معنی
( ~ . رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
ascend
-
جستوجوی دقیق
-
فراز رفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن .
-
واژههای مشابه
-
گردن فراز
لغتنامه دهخدا
گردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع : بدین ایستادند و گشتند بازفرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی .نوشت اندر آن نامه های درازکه ای مهتر گرد گردن فراز. فردوسی .ز زورآزمایان گردن فرازبسا کس...
-
نشیب فراز
لغتنامه دهخدا
نشیب فراز. [ ن ِ / ن َ ف َ ] (اِ مرکب ) پست و بلند و زیر و زبر و بالا وپست و بلندی های روزگار و سود و زیان و منفعت و ضرر هر کاری . (ناظم الاطباء). رجوع به نشیب و فراز شود.
-
فراز شدن
لغتنامه دهخدا
فراز شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن : هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).خسرو گیتی مسعود، که مسعود شودهرکه یک روز شود بر در او باز فراز. فرخی سیستانی .چون بر اهل شهر باز شدندبرشان دیگران فراز شدند. سن...
-
فراز کردن
لغتنامه دهخدا
فراز کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک کردن . پیش آوردن : دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت . (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فراز آوردن شود. ||...
-
فراز کشیدن
لغتنامه دهخدا
فراز کشیدن . [ ف َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) پیش کشیدن . به سوی خود کشیدن : چو من فراز کشیدم به خویشتن لب اودل حسود ز غم خویشتن فراز کشید. فرخی سیستانی .- خویشتن فراز کشیدن ؛ درهم شدن از غصه و رنج . رجوع به فراز شود. || بالا کشیدن و از غلاف درآوردن ش...
-
فراز گردیدن
لغتنامه دهخدا
فراز گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بسته شدن : فراشو چو بینی در صلح بازکه ناگه در توبه گردد فراز. سعدی .رجوع به فراز شدن و فراشدن وفراز شود.
-
فراز گشتن
لغتنامه دهخدا
فراز گشتن . [ ف َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فراز گردیدن . فراز شدن . فراز آمدن . بسته شدن : چون کشته ببینیم ، دو لب گشته فرازاز جان تهی این قالب فرسوده به آز،بر بالینم نشین و میگوی به نازکای من تو بکشته و پشیمان شده باز! رودکی .رجوع به فراز گردیدن و فراز ...
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردنافراز› [قدیمی، مجاز] gardanfarāz ۱. سربلند.۲. خودپسند؛ متکبر.
-
فراز آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - آوردن ، پیش آوردن . 2 - یافتن ، به دست آوردن . 3 - فراهم آوردن ، گرد کردن .
-
فراز بردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ . بُ دَ) (مص م .) نزدیک بردن ، پیش بردن .
-
فراز بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص م .) بستن .
-
فراز دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص م .) پس دادن .
-
فراز داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ)(مص م .)1 - پیش آوردن ، نزدیک ساختن . 2 - پایین آوردن . 3 - در برابر چیزی نگه داشتن .