کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرازکومهایزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
altocumulogenitus
فرازکومهایزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابری که از ابر فرازکومهای زاده شده باشد
-
واژههای مشابه
-
altocumulus
فرازکومهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] تکه یا برگه یا لایۀ ابر سفید یا خاکستری، یا سفید و خاکستری، غالباًً با سایهروشن، به شکل برگه و تودههای گرد، که گاهی بخشی از آنها رشتهرشته یا پخش شده است و امکان دارد در هم فرورفته یا نرفته باشد؛ قطر ظاهری بیشتر اجزای کوچک منظم آن معمول...
-
altocumulomutatus
فرازکومهایگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابری که از تحول درونی ابر فرازکومهای به وجود آید
-
زاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. توشه، خوراک، رهتوشه، زادراه، قوتلایموت ۲. فرزند ۳. عمر
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مف .) مخفف زاده ، زاییده شده : آدمی زاد، پری زاد. 2 - (اِ.) سن و سال ، عمر.
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آزاد، آزاده .
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) توشه ، خوراک اندک .
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
را شدن (شُ دَ) (مص ل .) = زابرا شدن : ناگریز از ترک جای مألوف گردیدن .
-
زأد
لغتنامه دهخدا
زأد. [ زَءْدْ / زَ ءَ / زُءْدْ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و زئود نیز آمده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به زئود شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِ) سن و سال . (برهان قاطع) (آنندراج ). لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند. (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمّر.فرخی .همه کرامت زین رو همی رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد. فرخی ....
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) (باب الَ ...) یکی از دروازه های نیشابور بوده است . مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافعبن هرثمه [ که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود ] نزدیک دروازه [ باب الزاد ] بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن ماهیان بن مهربن دابر الهمدانی ازملوک حیره است که پس از ایاس بن قبیصه طائی فرمانروای عرب شد و هفده سال پادشاهی نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261). و رجوع به زادیه در این لغت نامه شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) زاتون . زاد. امیر برشلونه . شکیب ارسلان آرد:امیر برشلونه را زاتون و زادو و زاد نیز خوانند و بنظر میرسد محرّف سعدون و یا سعد باشد. (الحلل السندسیة ج 2 ص 210). و رجوع به زاتون در این لغت نامه شود.