کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرازان
فرهنگ نامها
(تلفظ: farāzān) (فراز + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به فراز ، ← فراز .
-
جستوجو در متن
-
اطواخ
لغتنامه دهخدا
اطواخ . [ اَطْ ](ع اِ) ج ِ طوخ ، بمعنی دم . دنبال . || کلمه ٔ دخیل است که در روزگار دولت ممالیک داخل عربی شده است . در آن هنگام رسم بود که در پیشاپیش صاحبان پایگاههای بلند جزو موکب آنان نیزه ای می بردند که بر فرازآن کره ای زرین بود و رتبه ٔ کسان را ن...
-
گردن فراز
لغتنامه دهخدا
گردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع : بدین ایستادند و گشتند بازفرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی .نوشت اندر آن نامه های درازکه ای مهتر گرد گردن فراز. فردوسی .ز زورآزمایان گردن فرازبسا کس...
-
فقنس
لغتنامه دهخدا
فقنس . [ ف َ ن ُ ] (معرب ، اِ) پرنده ٔ بزرگ که چهل سوراخ بر نوک دارد و همه ٔ الحان مطربه از آن برآیدو بر سر کوهی شود و هیمه گرد کند و چهل روز بر فرازآن نشیند و با اصوات خوش بر خود نوحه سراید و سپس بالها برهم زند و از آن آتش در هیمه افتد و وی را بسوزد...
-
تواضع کردن
لغتنامه دهخدا
تواضع کردن . [ ت َ ض ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن . تواضع نمودن . خلاف تکبر کردن : خوی مهان بگیر و تواضع کن آنرا که او به دانش والا شد. ناصرخسرو.در خلق تواضع نکند بدگهری راهرچند که بسیار بود گوهر کانیش . ناصرخسرو.هنگام غضب با تو کند دهر تواضعهنگ...
-
ایادی
لغتنامه دهخدا
ایادی . [ اَ ] (ع اِ) جج ِ ید، به معنی دست . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نعمتها و نکوئیها و دستها و این جمع ایدی است و ایدی جمع ید است . (غیاث ) : بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت بجای هر کس او را ایادی و کردار. فرخی .آن مهترزاده را بجا...
-
طاق
لغتنامه دهخدا
طاق . (اِخ ) حصاری است در طبرستان . منصور خلیفه ٔ عباسی ابوالخصیب را والی قومس و جرجان و طبرستان کرد و فرمان داد که از راه جرجان بدانجا درآید و هم به ابن عون نوشت که به طبرستان رود بدان نهج که از قومس بگذرد، در آن هنگام اسپهبد، در شهر اسپهبدان اقامت ...
-
فراز
لغتنامه دهخدا
فراز. [ ف َ ] (ص ) پهن شده و پخش گردیده . || سرکش ، اعم از مردم نافرمان و اسب سرکش . || بلندشونده و بالارونده . || بلند. (برهان ).- به فراز شدن . فرازرفتن . رجوع بدین کلمات شود. || جمعآمده . (برهان ). در این معنی بیشتر با فعل های آمدن ، آوردن ، شدن ...