کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرارَفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
advection
فرارَفت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فرایند انتقال هر خاصیت جوّی، تنها براثر حرکت در جوّ
-
واژههای مشابه
-
فرارفت
واژهنامه آزاد
ادوکشن، Advection
-
geostrophic advection
فرارَفت زمینگَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] انتقال خواص جوّی توسط باد زمینگَرد در امتداد وزش آن
-
واژههای همآوا
-
فرارفت
واژهنامه آزاد
ادوکشن، Advection
-
جستوجو در متن
-
advective
فرارَفتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مربوط به فرارَفت
-
occluded cyclone
چرخند همرسیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هر چرخند یا کمفشاری که در آن فرارفت دما کم بوده یا وجود نداشته باشد
-
beta gyre
چرخاب بتا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] چرخاب چرخندی یا واچرخندی ناشی از فرارَفت تاوایی پتانسیلی زمینه توسط گردش چرخند حارهّای
-
advective-gravity flow
شارش گرانی ـ فرارَفتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی شارش هوای سرد فروشیب در ته لایۀ مرزی که در آنجا فرارفت و شناوری، فرایندهای غالب هستند
-
فرارفتن
لغتنامه دهخدا
فرارفتن . [ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گریختن . دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی . || تعجب کردن . وارفتن : فرارفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد بدین نیکویی . سعدی (بوستان ). || رفتن : اگر به باغ فرارفتمی ، زبانم هیچ...
-
پیرمرد
لغتنامه دهخدا
پیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن : یکی پیرمرد است بر سان شیرنگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی .چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه . فردوسی...
-
پاشنه
لغتنامه دهخدا
پاشنه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی . پَل . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). بَل . عقب . پاشنا. بَسل . (برهان ) : بزد پاشنه سنگ انداخت دورزواره بر او آفرین کرد و سور. فردوسی . || عظم عقب . استخوان جزء مؤخر قدم . استخوانی درشت و کوتاه که ت...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم . مؤلف تاریخ سیستان ، ذیل عنوان «حدیث نصربن احمد با امیر بوجعفر» گوید: باز ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم دستوری خواست و به خراسان شد، و آنجا بردست وی کارها بسیار رفت و خدمتها کرد امیر خراسان را،...