کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراخ شلوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراخ شلوار
/farāxšalvār/
معنی
۱. ویژگی آنکه شلوار گشاد دارد.
۲. [مجاز] تنبل؛ تنپرور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراخ شلوار
لغتنامه دهخدا
فراخ شلوار. [ ف َ ش َل ْ ] (ص مرکب ) تن پرور. کاهل . (یادداشت بخط مؤلف ). نظیر آن در تداول عام : گیوه گشاد. (امثال و حکم ) : در همه عراق توان گفت مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست . هستند گروهی کیائی و فراخ شلوار. (تاریخ بیهقی ).
-
فراخ شلوار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شَ) (ص مر.) 1 - کسی که شلوار گشاد دارد. 2 - کنایه از: تنبل ، تن پرور.
-
فراخ شلوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxšalvār ۱. ویژگی آنکه شلوار گشاد دارد.۲. [مجاز] تنبل؛ تنپرور.
-
واژههای مشابه
-
فِراْخ
لهجه و گویش گنابادی
ferakh در گویش گنابادی یعنی شکمو ، پر اشتها
-
broadband
فراخباند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] 1. ویژگی نوعی دسترسی به اینترنت که ازطریق بافه یا خط رقمی مشترک یا ماهواره همیشه امکانپذیر است 2. ویژگی نوعی مدولهسازی در شبکۀ محلی که در آن با تقسیم رسانۀ انتقال به بخشهای بسامدی مجزا چند مسیر شکل میگیرد 3. ویژگی انتقال نشانکها...
-
large intestine
فراخروده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بخشی از لولۀ گوارش پستانداران که بین باریکروده و مخرج قرار دارد و شامل کورروده و پسروده و راستروده است
-
فراخ جای
لغتنامه دهخدا
فراخ جای . [ ف َ ] (اِ مرکب ) جای گشاده : فجرةالوادی ؛ فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن . (منتهی الارب ). رجوع به فجرةالوادی شود.
-
فراخ رفتن
لغتنامه دهخدا
فراخ رفتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از با شتاب و تعجیل رفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
فراخ شدن
لغتنامه دهخدا
فراخ شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اتساع . (مصادر اللغه ٔ زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ). انفساح . اندماج . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان شدن کار : بر اهل خراسان فراخ شد کارامروز که ابلیس میزبان است . ناصرخسرو.رجوع به فراخ شود.
-
فراخ کردن
لغتنامه دهخدا
فراخ کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشاده کردن . || بزرگ کردن بنایی یا محوطه ای : مسجد مدینه رسول بفرمود تا فراخ کردند و عمارتش بیفزود. (مجمل التواریخ و القصص ). || باز کردن در. گشودن . فراز کردن . مفتوح کردن . (زمخشری ).
-
فراخ گردیدن
لغتنامه دهخدا
فراخ گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گشاد شدن . فراخ شدن . رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود.
-
فراخ گشتن
لغتنامه دهخدا
فراخ گشتن . [ ف َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) گشاد شدن . فراخ شدن : آن خانه فراخ گشت به برکت قدم رسول . (تاریخ بیهقی ).
-
فراخ نشستن
لغتنامه دهخدا
فراخ نشستن . [ ف َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) از یکدیگر دور نشستن . تفسح . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ شود.
-
فراخ آبرو
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرو. [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش و دارای زندگانی بابرکت و خرم . (از ناظم الاطباء). رجوع به فراخ ابروی شود.