کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراخ بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فراخ بین
/farāxbin/
معنی
ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد؛ دارای وسعتنظر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراخ بین
لغتنامه دهخدا
فراخ بین . [ ف َ ] (نف مرکب ) کنایت از کسی که همه را یکسان بیند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : عشق فراخ بین را نازم که بی تفاوت از آب و خاک خم ریخت گل در بنای مسجد.واله هروی .
-
فراخ بین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) بلندنظر، دارای وسعت دید.
-
فراخ بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxbin ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد؛ دارای وسعتنظر.
-
واژههای مشابه
-
فِراْخ
لهجه و گویش گنابادی
ferakh در گویش گنابادی یعنی شکمو ، پر اشتها
-
broadband
فراخباند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] 1. ویژگی نوعی دسترسی به اینترنت که ازطریق بافه یا خط رقمی مشترک یا ماهواره همیشه امکانپذیر است 2. ویژگی نوعی مدولهسازی در شبکۀ محلی که در آن با تقسیم رسانۀ انتقال به بخشهای بسامدی مجزا چند مسیر شکل میگیرد 3. ویژگی انتقال نشانکها...
-
فراخ جای
لغتنامه دهخدا
فراخ جای . [ ف َ ] (اِ مرکب ) جای گشاده : فجرةالوادی ؛ فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن . (منتهی الارب ). رجوع به فجرةالوادی شود.
-
فراخ رفتن
لغتنامه دهخدا
فراخ رفتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از با شتاب و تعجیل رفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
فراخ شدن
لغتنامه دهخدا
فراخ شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اتساع . (مصادر اللغه ٔ زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ). انفساح . اندماج . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان شدن کار : بر اهل خراسان فراخ شد کارامروز که ابلیس میزبان است . ناصرخسرو.رجوع به فراخ شود.
-
فراخ کردن
لغتنامه دهخدا
فراخ کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشاده کردن . || بزرگ کردن بنایی یا محوطه ای : مسجد مدینه رسول بفرمود تا فراخ کردند و عمارتش بیفزود. (مجمل التواریخ و القصص ). || باز کردن در. گشودن . فراز کردن . مفتوح کردن . (زمخشری ).
-
فراخ گردیدن
لغتنامه دهخدا
فراخ گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گشاد شدن . فراخ شدن . رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود.
-
فراخ گشتن
لغتنامه دهخدا
فراخ گشتن . [ ف َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) گشاد شدن . فراخ شدن : آن خانه فراخ گشت به برکت قدم رسول . (تاریخ بیهقی ).
-
فراخ نشستن
لغتنامه دهخدا
فراخ نشستن . [ ف َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) از یکدیگر دور نشستن . تفسح . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ شود.
-
فراخ آبرو
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرو. [ ف َ ] (ص مرکب ) خوش و دارای زندگانی بابرکت و خرم . (از ناظم الاطباء). رجوع به فراخ ابروی شود.
-
فراخ آبرویی
لغتنامه دهخدا
فراخ آبرویی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) خوشی بابرکت و زندگانی خرم . (ناظم الاطباء). آبرومند زیستن . با آبروی زیاد بودن . در مآخذ دیگر یافت نشد.