کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرأ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرأ
واژهنامه آزاد
فَرَأ:بر.وزن جَبَلَ ،گور خر وحشی و جمعش فِراء بوزن جِبال-وَ کلَّ الصّیدِ جَوفِ الفرأ . این مثل را در موردی بکار می برند که مراد بیان اهمّیّت چیزی و مزیت آن بر اقران و امثال است .تقریبا نظیر مصراع (( چونکه صد آمد نود هم پیش ماست ))
-
واژههای مشابه
-
فرا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالا، فوق، ماورا، ورا ۲. پیش، نزد، نزدیک ۳. بلند، عالی ۴. گورخر
-
فرا
لغتنامه دهخدا
فرا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه ٔ فارسی ص 156).
-
فرا
لغتنامه دهخدا
فرا. [ ف َ ] (حرف اضافه ) نزدِ. نزدیک . پیش : فرا او رفتم ؛ پیش او رفتم . (یادداشت بخط مؤلف ). سوی . طرف . جانب . (برهان ) : به حبل ستایش فرا چَه ْ مشوچو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی (بوستان ).سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین گفت کای عاشق دیرینه ٔ...
-
فرا
لغتنامه دهخدا
فرا. [ ف َ ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (اقرب الموارد).- امثال :کل الصید فی جوف الفرا ؛ مثل است ، یعنی هر صیدی در فرا هست . و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شو...
-
فرا
فرهنگ فارسی معین
(فَ رّ) [ ع . فرُاء ] (ص .) 1 - پوستین دوز، پوستین فروش . 2 - پوست پیرا، واتگر.
-
فرا
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . = فراء ] (اِ.) گورخر.
-
فرا
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ اوس . ] 1 - (پ ی ش .) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به ، به سوی ، در باشد: فرارو. 2 - (حراض .) نزد، نزدیک : فرااو رفتم . 3 - به ، با. 4 - سوی ،جانب . 5 - (ص .)بلند، عالی . 6 - در میان : فراچنگ . 7 - دورتر یا بالاتر: فراتر. 8 - پیرامون ...
-
فرا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) farā ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آنسوتر: فرابنفش، فراطبیعی.۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲).۳. [قدیمی] نزدیکِ؛ نزدِ: ◻︎ سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرین...
-
فرا سر
لغتنامه دهخدا
فرا سر. [ ف َ س َ ] (حرف اضافه + اسم )بر سر. (آنندراج ). گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم . ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).|| زیر سر : همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه . (تاریخ بیهقی ). ر...
-
فرا آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - به دست آوردن . 2 - ساختن .
-
فرا آورده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ یا وُ دِ) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - محصول ، ساخته شده .
-
فرا افکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ کَ دَ) (مص م .) به میان آوردن .
-
فرا بردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ . بُ دَ) (مص م .) پیش بردن .