کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدیت
معنی
(فِ یَ) [ ع . فدیة ] نک فداء.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدیت
لغتنامه دهخدا
فدیت . [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) از ماده ٔ فدیه یا فداء است ، و آن بمعنی عوضی است که بوسیله ٔ آن آدمی از مکروهی که بسوی او رسیده ، رهایی می یابد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بدل . (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سربها. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه...
-
فدیت
فرهنگ فارسی معین
(فِ یَ) [ ع . فدیة ] نک فداء.
-
واژههای مشابه
-
فدیت لک
لغتنامه دهخدا
فدیت لک . [ ف َ دَ ت ُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) فدایت گردم . برخی ِ جانت شوم . پیش بمیرم تو را. پیش مرگت شوم . قربانت گردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .حافظ.
-
واژههای همآوا
-
فدیة
لغتنامه دهخدا
فدیة. [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) سربها. (منتهی الارب ). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج ، فِدی ̍، فِدَیات ، مانند سدره و سدرات . (اقرب الموارد). فِدْیَت . رجوع به فدیت شود. || در تداول علوم فدیه و فداء بدلی یا عوضی است که مکلف بدان از ...
-
جستوجو در متن
-
فدیة
لغتنامه دهخدا
فدیة. [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) سربها. (منتهی الارب ). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج ، فِدی ̍، فِدَیات ، مانند سدره و سدرات . (اقرب الموارد). فِدْیَت . رجوع به فدیت شود. || در تداول علوم فدیه و فداء بدلی یا عوضی است که مکلف بدان از ...
-
فدیه
واژهنامه آزاد
فدیه فرهنگ لغت عمید (اسم) [عربی:فِدیَة] ‹فدیت› (fedye) ۱. مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود؛ سربها. ۲. مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند. ۳. (فقه) مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد. ۴. (حقوق) مال...
-
جزیت
لغتنامه دهخدا
جزیت . [ ج ِزْ ی َ ] (معرب ، اِ) جزیه . معرب گزیت است . گزید. و جزیت گزیت است معرب کرده . (مجمل التواریخ ). و رجوع به جزیه و گزیت شود: و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت ... بر وجه استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه ). تضرعها کرد و ملتزم جزیت و فدیت شد. (ترجم...
-
سیاه چرده
لغتنامه دهخدا
سیاه چرده . [ چ َ / چ ِ / چ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است . (برهان )(آنندراج ). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه ). تار. اسمر. گندمگون . سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروه...
-
پی خجسته
لغتنامه دهخدا
پی خجسته . [ پ َ / پ ِ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مبارک پی . خجسته پی . مبارک قدم : خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان قریب . نظامی .فرخ دو سروش پی خجسته در دست نشاطگه نشسته . نظامی .ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن...
-
یشک
لغتنامه دهخدا
یشک . [ ی َ ] (اِ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان . (لغت فرس اسدی ). چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع . (یادداشت مؤلف ). ناب و دندان بزرگ جانوران سبع و وحشی . (ناظم الاطباء). دندان بزرگ شیر و فیل و گرگ و اسب و سگ که به عربی ناب و به هندی کچلی وکیلا گ...
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) (از اوستائی پدیکا، لغةً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی . برید . فیج . (منتهی الارب ). قاصد. مِرسال . ساعی . پروان . چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه ). رسول . پ...
-
نمک
لغتنامه دهخدا
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوعون . عسجر. (منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب . (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که...