کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدوی
/fadavi/
معنی
۱. [منسوخ] در نوشتار یا گفتار در مقابل بزرگان بهجای کلمۀ «من» استعمال میشود.
۲. [مجاز] = فدایی
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برخی، جاننثار، فدایی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدوی
واژگان مترادف و متضاد
برخی، جاننثار، فدایی
-
فدوی
لغتنامه دهخدا
فدوی . [ ف َ دَ ] (از ع ، ص نسبی ، اِ) فدائی . منسوب به فداء. رجوع به فداء و فدائی شود. || در تداول فارسی زبانان بجای «من » در مکاتبات و مخاطبات با بزرگان مستعمل است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فدوی
لغتنامه دهخدا
فدوی . [ ف ِ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) سربهاشونده و عوض کسی جان دهنده و قربان شونده . (از فردوس اللغات از غیاث ) (آنندراج ). ظاهراً همان فَدَوی است و صاحب غیاث در ضبط آن دچار خطا شده است .
-
فدوی
فرهنگ فارسی معین
(فَ دَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به فداء؛ فدایی ، جان نثار. 2 - بنده ، برده .
-
فدوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی] fadavi ۱. [منسوخ] در نوشتار یا گفتار در مقابل بزرگان بهجای کلمۀ «من» استعمال میشود.۲. [مجاز] = فدایی
-
جستوجو در متن
-
فدایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برخی، جاننثار، فدوی، قربانی ۲. عاشق
-
سرسپرده
واژگان مترادف و متضاد
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادتکیش، برخی، فدوی، جاننثار، مطیع، منقاد ≠ گردنکش، یاغی، نافرمان
-
جان نثار
لغتنامه دهخدا
جان نثار. [ جان ْ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که جان را فدای دیگری کند. فدوی . بنده . (ناظم الاطباء). || چاکر. این بنده .
-
نصیری
لغتنامه دهخدا
نصیری . [ ن ُ ص َ ] (ص نسبی ) به معنی ، فدوی ، جان نثار و راسخ الاعتقاد مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
متعکف
لغتنامه دهخدا
متعکف . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) خود را بند کننده و بازدارنده . (منتهی الارب ). کسی که خود را باز میدارد. (ناظم الاطباء). || موی تافته و تابداده . || بنده ٔ فدوی شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
ساروخواجه
لغتنامه دهخدا
ساروخواجه . [ خوا / خا ج ِ ](اِخ ) شهرت خواجه محمدرضا، ملقب به فدوی ، از ندیمان شاه عباس بزرگ و از شاعران قرن یازدهم هجری و مولدش موضع جوین از اعمال قزوین است . پدرش خواجه ملک از اهل سیاقت و ارباب قلم بود و در خراسان به امر نویسندگی امراء عصر قیام دا...
-
مهرعلی تبریزی
لغتنامه دهخدا
مهرعلی تبریزی . [ م ِ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) (ملا...) از شعرا و ادبای متأخر ایران در تبریز بود و زندگانی آزادانه و وارسته ای داشت . ملامهرعلی در اوایل سلطنت قاجاریه در تبریز زندگانی مینمود. تولد او در خوی بود، سپس به تبریز آمده و در این شهر شهرت پیدا ...
-
چاکر
لغتنامه دهخدا
چاکر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوکر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). ملازم . (آنندراج ). خادم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم . گماشته . مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام ) : کون چو دفنو...