کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدرنگ
/fadrang/
معنی
۱. کلون.
۲. چوب گازران که جامه را هنگام شستن با آن میکوبند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدرنگ
لغتنامه دهخدا
فدرنگ . [ ف َ رَ ] (اِ) چوبی گنده و سطبر و قوی که در پس کوچه اندازند تا درگشوده نگردد. || چوبی که گازران بر جامه زنند و جامه را بدان تاب دهند. (برهان ) : پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش تا نیاری به در کون ِ فراخت فدرنگ . خطیری (از لغت فرس ).|| چوبی ...
-
فدرنگ
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 2 - چوبی که رختشوی ها رخت را به هنگام شستن به آن می کوبیدند.
-
فدرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فدوند› [قدیمی] fadrang ۱. کلون.۲. چوب گازران که جامه را هنگام شستن با آن میکوبند.
-
جستوجو در متن
-
فدوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fadvand = فدرنگ
-
فدوند
لغتنامه دهخدا
فدوند. [ ف َدْ وَ ] (اِ) فدرنگ ، و آن چوبی باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان ). رجوع به فدرنگ شود.
-
فدرنک
لغتنامه دهخدا
فدرنک . [ ف َ رَ ] (اِ) رجوع به فدرنگ شود.
-
قطان
لغتنامه دهخدا
قطان . [ ق ِ ] (ع اِ) چوب فدرنگ . (منتهی الارب ). چوب فدرنگ و شکنجه هوده . (آنندراج ). شجار الهودج . (اقرب الموارد). ج ، قُطُن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فراوند
لغتنامه دهخدا
فراوند. [ ف َ وَ ] (اِ مرکب ) چوب گنده ای باشد که در پس درِ کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ). از: فر (پیشاوند) + وند، به معنی بند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به فدرنگ و فدوند شود.
-
فردر
لغتنامه دهخدا
فردر. [ ف َ دَ ] (اِ مرکب ) چوب بزرگ گنده ای باشد که در پس در کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ). فرادر. فردره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرادر. فروند. فداوند. فردروند.فردرد. فردره . فدوند. رجوع به فدوند و فدرنگ شود.
-
پراوند
لغتنامه دهخدا
پراوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان ). دریواس . فدرنگ . شجار.فَردر. فردره . و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد.
-
کابوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kābus ۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد و شخص خیال میکند که چیزی سنگین بر سینهاش فشار میآورد و نمیتواند تکان بخورد؛ خفتک؛ خفتو؛ بختک؛ برخفج؛ خفج؛ خفجا؛ خفرنج؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنگ؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه...
-
تبندر
لغتنامه دهخدا
تبندر. [ ت َ ب َ دَ ] (اِ) چوبی باشد بزرگ که در پس در اندازند تا غیر نگشاید و آن را فدرنگ و پژاوند نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف ). چوبی باشد که آن را در پس در اندازند تا در محکم شود. (برهان ) (آ...
-
دریواس
لغتنامه دهخدا
دریواس . [ دَ ری ] (اِ مرکب ) گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). چارچوب در.(جهانگیری ) (آنندراج ). چارچوب در خانه . (برهان ). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس ). آن چوب که در گ...
-
پژاوند
لغتنامه دهخدا
پژاوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ستبر باشد که از پس در افکنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی بودکه از جهت محکمی از پس در اندازند تا کس نتواند بازکرد. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی باشد که از پس در افکنند و بوقت جامه شستن جامه را بدو کوبند و آن را سکنبه ...