کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدرنجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدرنجک
معنی
(فِ دْ رَ جَ) (اِ.) بختک ، کابوس .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدرنجک
لغتنامه دهخدا
فدرنجک . [ ف َ رَ ج َ ] (اِ) دیوی است که در خواب آدمی را فروگیرد، و حکما گویند ماده ٔ سوداوی است که در خواب چنان نماید، و آن را به عربی کابوس و عبدالجنه خوانند. || پیرامون دهان از طریق بیرون . (برهان ).
-
فدرنجک
فرهنگ فارسی معین
(فِ دْ رَ جَ) (اِ.) بختک ، کابوس .
-
جستوجو در متن
-
فرانج
لغتنامه دهخدا
فرانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) به معنی کابوس است و آن سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد. (برهان ). بختک .(یادداشت به خط مؤلف ). فدرنجک . درفنجک . برفنجک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کابوس و بختک شود.
-
بختک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) baxtak ۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد.۲. رؤیای وحشتناک توٲم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب میپراند؛ کابوس؛ خفتک؛ خفتو؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنجک؛ برغفج؛ برخفج؛ خفج؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه.
-
فرهانج
لغتنامه دهخدا
فرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر ت...
-
برفنجک
لغتنامه دهخدا
برفنجک . [ ب َ ف َ ج َ ] (اِ) فدرنجک .ورفنجک . فرنجک . فرونجک . فرهانج . بختک . (فرهنگ فارسی معین ). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. (انجمن آرا) (برهان ). عبدالجنة. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). کابوس . (اوبهی ) (ناظم الاطباء) (فرهن...
-
فرنجک
لغتنامه دهخدا
فرنجک . [ ف َ رَ ج َ ] (اِ) کابوس و عبدالجنة را گویند و آن گرانی و سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد و حکما گویند سبب آن ماده ٔ سوداوی است و در مؤید الفضلاء به این معنی با قاف نوشته شده است . (از برهان ). سکاچه . کابوس . بختک . ضاغوط. نیدلان . نی...