کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فدان
/fad[d]ān/
معنی
مزرعه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدان
لغتنامه دهخدا
فدان . [ ف َدْ دا] (اِخ ) قریه ای از اعمال حران در الجزیره که گویند زادگاه ابراهیم خلیل بوده است . (از معجم البلدان ).
-
فدان
لغتنامه دهخدا
فدان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاش و 28 هزارگزی خاور شوسه ٔ خاش به ایرانشهر. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر و دارای 150 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات ، خرما و...
-
فدان
لغتنامه دهخدا
فدان .[ ف َدْ دا ] (ع اِ) گاو نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد). || ساخت آماج کشاورز. ج ، فدادین . (منتهی الارب ). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید اَفْدِنة و فُدُن است . (اقرب ال...
-
فدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fad[d]ān مزرعه.
-
جستوجو در متن
-
فدادین
لغتنامه دهخدا
فدادین . [ ف َدْ دا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فَدّان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فَدّان شود.
-
ساخت آماج
لغتنامه دهخدا
ساخت آماج . (اِ مرکب ) گاوآهن . جفت . سپار. مجموع آهن جفت . فَدان . فَدّان . (منتهی الارب ).
-
ویج
لغتنامه دهخدا
ویج . [ وَ ] (ع اِ) چوب فدان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گاوجار. (مهذب الاسماء).
-
قفیص
لغتنامه دهخدا
قفیص . [ ق َ] (ع اِ) آهنی که در متاع فدان باشد و حلقه ٔ آن . (منتهی الارب ). عیان الفدان و حلقته . (اقرب الموارد).
-
محرث
لغتنامه دهخدا
محرث . [ م ِ رَ ] (ع اِ) آتش کاو. (منتهی الارب ). || قلبه و فدان . (ناظم الاطباء).
-
اعینة
لغتنامه دهخدا
اعینة. [ اَ ی ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ عیان . آهنی است در متاع فدان . عُیُن . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود.
-
داخال
لغتنامه دهخدا
داخال . (اِ) دارخال . فدان تازه که غرس کنند. دال خال . (شعوری ج 1 ورق 419).
-
عرصوفان
لغتنامه دهخدا
عرصوفان . [ ع ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصوف . رجوع به عرصوف شود. || دو چوب که در دو چوب فدان داخل نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
طیح
لغتنامه دهخدا
طیح . [ طَ ] (ع اِ) چوب که در بن فدان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) بیوفتیدن . || هلاک شدن . || سرگشته شدن در زمین . (تاج المصادر بیهقی ). و زعم الخلیل ان طاح یطیح من ذوات الواو، لقولهم : طوحته . (تاج المصادر بیهقی ).
-
گریب
لغتنامه دهخدا
گریب . [ گ َ / گ ِ ] (اِ) معرب آن جریب است و آن مقدار مسافتی است که با دو گاو بتوان زراعت کرد. فَدان . (المنجد): درم را به شصت پشیز کردند و گریب ها به شست عشیر. (التفهیم چ همایی ص 34). رجوع به شعوری ج 2 ورق 292 و ورق 308 شود.