کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فخم
/faxm/
معنی
= فهمیدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فخم
لغتنامه دهخدا
فخم . [ ف َ ] (ع ص ) مرد بزرگ قدر و گرامی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منطق فخم ؛ سخن درست استوار. خلاف رکیک . (منتهی الارب ). جزل . (اقرب الموارد).
-
فخم
لغتنامه دهخدا
فخم . [ ف َ خ َ ] (اِ) چادری که نثارچینان بر سر دو چوب بندند تا بدان از هوا نثار ستانند. (اسدی ) (برهان ) : از گهر گرد کردن به فخم نه شکر چیده هیچ کس ، نه درم . عنصری .ز بس گوهر اندر کنار و فخم همه پشت چینندگان شد بخم . اسدی . || چادرشبی که در زیر در...
-
فخم
فرهنگ فارسی معین
(فَ خَ) [ ع . ] (اِ.) جرعه ای از آب .
-
فخم
فرهنگ فارسی معین
(فَ خْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی ، بزرگوار. 2 - سخن جزل و فصیح .
-
فخم
دیکشنری عربی به فارسی
کسيکه خرناس ميکشد , صفير , خرناس
-
فخم
دیکشنری عربی به فارسی
بزرگ کردن , افزودن
-
فخم
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فهمیدن) [قدیمی] faxm = فهمیدن
-
فخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پخم، تخم› [قدیمی] faxam ۱. یک جرعه آب: ◻︎ کسی که جوی روان است دَه به باغش در / به وقت تشنه چو تو بهره زآنش یک فخم است (ناصرخسرو: ۴۰۷)، ◻︎ دل از علم او شد چو دریا مرا / چو خوردم ز دریای او یک فخم (ناصرخسرو: ۶۴).۲. چادری که هنگام تکان دادن درخت...
-
جستوجو در متن
-
کسیکه خرناس میکشد
دیکشنری فارسی به عربی
فخم
-
صفیر
دیکشنری فارسی به عربی
صافرة , فخم
-
خرناس
دیکشنری فارسی به عربی
جرعة الکحول , شخير , فخم
-
پخم
لغتنامه دهخدا
پخم . [ پ َ خ َ ] (اِ) رجوع به فخم شود.
-
فخیم
لغتنامه دهخدا
فخیم . [ ف َ ] (ع ص )بزرگ قدر. || هر چیز بزرگ . (غیاث ). فخم .
-
بفخم
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بِ خَ) (ق .) فراوان ، زیاد، بسیار. بفجم و فخم ، پخم نیز گفته اند.