کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخری گرگانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فخری گرگانی
لغتنامه دهخدا
فخری گرگانی . [ ف َ ی ِ گ ُ ] (اِخ )فخر گرگانی . رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی ) شود.
-
واژههای مشابه
-
فخري
دیکشنری عربی به فارسی
افتخاري , مجاني , درجه افتخاري , لقبي , ناشي از لقب رسمي , عنواني , لقب دار , صاحب لقب , متصدي , داراي عنواني
-
شمس فخری
لغتنامه دهخدا
شمس فخری . [ ش َ س ِ ف َ ] (اِخ ) شمس الدین بن فخرالدین اصفهانی . ادیب و شاعر اواسط قرن هشتم هجری بود. وی معاصر اتابک نصرةالدین احمدلر و خواجه غیاث الدین محمد رشیدی و شیخ ابواسحاق اینجو است . پدرش فخرالدین نیز شاعر و ادیب بود. شمس فخری در عنفوان شباب...
-
علی فخری
لغتنامه دهخدا
علی فخری . [ ع َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ فخری . متکلم قرن نهم هَ . ق . او راست : تلخیص البیان فی ذکر فرق أهل الادیان . (از معجم المؤلفین ).
-
علی فخری
لغتنامه دهخدا
علی فخری . [ ع َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمدبن مسعودبن محمدبن محمدبن محمدبن عمر شاهرودی بسطامی هروی رازی فخری بکری حنفی . مشهور به مصنفک و ملقب به علاءالدین . رجوع به علی مصنفک شود.
-
فخری آباد
لغتنامه دهخدا
فخری آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در نه هزارگزی خاور کوزران و سه هزارگزی باختر رودخانه ٔ مرگ . ناحیه ای است وسیع واقع دردشت سردسیر و دارای 120 تن سکنه است . از سراب میرعزیزی مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب ، لبنی...
-
درفیروز فخری
لغتنامه دهخدا
درفیروز فخری . [ دَ زِ ف َ ] (اِخ ) از شاعران اصفهان است که مافروخی در کتاب محاسن اصفهان (ص 34) نام او را جزء شاعران فارسی زبان معاصر خود (قرن پنجم هجری ) آورده است . نظامی عروضی در چهار مقاله وی را از شاعران آل سلجوق می شمارد.
-
سدس فخری
لغتنامه دهخدا
سدس فخری . [ س ُ س ِ ف َ ] (اِ مرکب ) آلتی است از آلات رصدی که بوسیله ٔ ابوحامد محمود خجندی اختراع شده و او آن را برای فخرالدوله ٔ دیلمی اولین بار وضع کرده است . (یادداشت مؤلف ). ارتفاع یاب . (یادداشت مؤلف ). آلتی که حامل یک قوس شصت درجه است و این ...
-
الفقر فخری
لغتنامه دهخدا
الفقر فخری . [ اَ ف َ رُ ف َ] (ع جمله ٔ اسمیه ) اقتباس است از حدیث نبوی : الفقر فخری و به افتخر. یعنی فقر فخر من است و بدان افتخارمیکنم . بدین حدیث صوفیه در کتب خود استناد کرده اند و در سفینةالبحار (چ نجف ج 2 ص 378) جزو احادیث نبوی ذکر شده و مؤلف ال...
-
جستوجو در متن
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) گرگانی . از شعرای آل سلجوق . (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و «فرخی » سهواً به جای «فخری » نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی ...
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود : از آن قبل را کردند هار مرواریدکه درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.(از لغت فرس صص 159 - 160).(...
-
لامعی
لغتنامه دهخدا
لامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقاله ٔ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154).در تذکره ٔلباب الالبا...
-
وافر
لغتنامه دهخدا
وافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فراوان . کثیر : و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافر و ذکری سایر داشتندبه منزلت ساکن...