کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فخار
/faxxār/
معنی
= سفالگر
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سفالپز، سفالگر، کاسهگر، کوزهگر
۲. خزفسبو، کوزه
۳. سفالینه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فخار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سفالپز، سفالگر، کاسهگر، کوزهگر ۲. خزفسبو، کوزه ۳. سفالینه
-
فخار
لغتنامه دهخدا
فخار. [ ف َ ] (ع مص ) نازیدن . (منتهی الارب ). فخر. فخارة. (اقرب الموارد) : ای شده غره به ملک و مال و جوانی هیچ بدین ها تو را نه جای فخار است . ناصرخسرو.خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه دین عرب را پناه ملک عجم را فخار. خاقانی .|| نازیدن به خوی نیکو....
-
فخار
لغتنامه دهخدا
فخار. [ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) موسوی ، سیدشمس الدین فخاربن معد موسوی حائری . مردی عالم ، فاضل ، ادیب و محدث بود. او را کتابی بنام «الرد علی المذاهب فی تکفیر ابی طالب » است . رجوع به روضات الجنات چ سنگی ص 509 شود.
-
فخار
لغتنامه دهخدا
فخار. [ ف َخ ْ خا ] (ع اِ) سبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سفال . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سفالینه . (منتهی الارب ). خزف را نامند که به فارسی سفال است . (فهرست مخزن الادویه ). خزف . صلصال . گل پخته را گویند پیش از پختن . (اقرب الموارد). در فارسی...
-
فخار
لغتنامه دهخدا
فخار. [ ف ِ ] (ع مص ) نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. (منتهی الارب ). مصدر دوم باب مفاعله است ، چون قیاس و مقایسه . رجوع به مفاخره شود.
-
فخار
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (مص ل .) نازیدن ، بالیدن .
-
فخار
فرهنگ فارسی معین
(فَ خّ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده .
-
فخار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - سفال ، گل خشک . 2 - سبو. 3 - در فارسی به معنای کوزه گر.
-
فخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] faxxār = سفالگر
-
فخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fexār نازش؛ فخر؛ مباهات.
-
واژههای مشابه
-
فَخَّارِ
فرهنگ واژگان قرآن
سفال
-
واژههای همآوا
-
فَخَّارِ
فرهنگ واژگان قرآن
سفال