کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فحث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فحث
لغتنامه دهخدا
فحث . [ ف َ ](ع مص ) بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ). در برخی از لهجه ها فحص است . (اقرب الموارد). در پارسی با بحث بشیوه ٔ اتباع به کار رود: بحث و فحث یا بحث و فحص .
-
فحث
لغتنامه دهخدا
فحث . [ ف َ ح ِ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ حفث . (اقرب الموارد). حثف . هزارلا. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
فحص
واژگان مترادف و متضاد
تفتیش، جستجو، کاوش، وارسی
-
فحص
لغتنامه دهخدا
فحص . [ ف َ ] (اِخ ) اقلیمی از اقالیم سوسه . (معجم البلدان ).
-
فحص
لغتنامه دهخدا
فحص . [ ف َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی از اعمال طلیطله . (معجم البلدان ).
-
فحص
لغتنامه دهخدا
فحص . [ ف َ ] (ع مص ) واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ): علیک بالفحص عن هذا الحدیث . (اقرب الموارد). فحث . رجوع به فحث شود. || تفتیش کردن . (منتهی الارب ). || پر گردانیدن باران خاک را. || شتافتن . (منتهی الارب ) (اق...
-
فحص
لغتنامه دهخدا
فحص .[ ف َ ] (اِخ ) اقلیمی در اشبیلیه . (معجم البلدان ).
-
فحس
لغتنامه دهخدا
فحس . [ ف َ ](ع مص ) به دهان و زبان گرفتن از دست آب و جز آن را. || به دست مالیدن جو را چندانکه خار و جزآن از وی دور گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فحص
فرهنگ فارسی معین
(فَ حْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کاویدن ، جستجو کردن . 2 - (اِمص .) کاوش ، جستجو.
-
فحص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] fahs ۱. کاویدن؛ جستجو کردن.۲. کاوش؛ جستجو.
-
جستوجو در متن
-
حثف
لغتنامه دهخدا
حثف . [ ح ِ / ح َ ث ِ ] (ع اِ)حفث . فحث . هزارخانه ٔ شکمبه . (منتهی الارب ). هزارلا.
-
افحاث
لغتنامه دهخدا
افحاث . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَحِث ، بمعنی هزارخانه ٔ شکنبه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). لغتی است در حفث . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
فثح
لغتنامه دهخدا
فثح . [ ف َ ث ِ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . ج ، افثاح . (منتهی الارب ). فحث . (اقرب الموارد). || مازی است گران و کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب ).