کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتیلة
لغتنامه دهخدا
فتیلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) ریسم میان دو انگشتان تافته . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
repair plug
فتیله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] آمیزهای لاستیکی که سوراخ یا کندگی بهوجودآمده براثر ورود جسم خارجی به تایر را پر میکند
-
فتیله
لغتنامه دهخدا
فتیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پلیته . پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف ) : این چراغ شمس کو روشن بودنز فتیله ٔ پنبه و روغن بود. مولوی .- فتیله ٔ جراحت...
-
فتیله
فرهنگ فارسی معین
(فِ لِ) [ ع . ] (اِ.) = پلیته : 1 - پنبه یا پارچة تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر مادة سوختنی دیگر استفاده می کنند. 2 - ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصلة دور.
-
فتيلة
دیکشنری عربی به فارسی
فتيله , چيزي که بجاي فتيله بکار رود , افروزه
-
فتیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فتیلَة، جمع: فتائل] ‹پلیته› fe(a)tile ۱. پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی میگذارند.۲. پنبه یا لتۀ تابداده.
-
فتیله
دیکشنری فارسی به عربی
فتيلة
-
فتیله
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pilta/ lönǰa طاری: fitila طامه ای: pilta طرقی: pülta کشه ای: pilta نطنزی: pilte
-
فتیله
لهجه و گویش تهرانی
پنبه لولهای آغشته به دارو جهت زخم.
-
فتیله ٔ عنبر
لغتنامه دهخدا
فتیله ٔ عنبر. [ ف َ ل َ / ل ِ ی ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فتیله ای که از عنبر سازند و بوی خوش میدهد. (آنندراج ) : گر عطر طره ٔ تو میسر شود مرارگ در بدن فتیله ٔ عنبر شود مرا.محمد باقر.
-
فتیله شدن
لغتنامه دهخدا
فتیله شدن . [ ف َل َ / ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به هم بسته شدن مو از بی شانگی و بی احتیاطی ، مثل موی فقرای هند. (آنندراج ).
-
فتیله کردن
لغتنامه دهخدا
فتیله کردن . [ ف َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تافتن . مفتول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فتیله تاب
لغتنامه دهخدا
فتیله تاب . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) از درویشان اوایل قرن دهم هجری . محرابی کرمانی نویسد: مجذوبی بود که به درویش فتیله تاب مشهور شده بود و چنین میگویند که او تاجر بوده و ملت (مذهب ) مجوس یا آفتاب پرست داشت ، اما گاهی کلمه ای میگفت و گاهی نیز کفر میگفت و حق...
-
فتیله سوز
لغتنامه دهخدا
فتیله سوز. [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) شمعدان . (آنندراج ).