کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتوی دادن در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
حکميت کردن (در) , فيصل دادن , فتوي دادن
-
احکم
دیکشنری عربی به فارسی
با حکم قضايي فيصل دادن , فتوي دادن(در) , داوري کردن , محکوم کردن , مقرر داشتن , دانستن , فرض کردن , فتوي دادن , حکم کردن , فيصل دادن , احقاق کردن , حکومت کردن , حکمراني کردن , تابع خود کردن , حاکم بودن , فرمانداري کردن , معيف کردن , کنترل کردن
-
رأی دادن
لغتنامه دهخدا
رأی دادن . [ رَءْی ْ دَ ] (مص مرکب ) نظر دادن بانتخاب کسی برای وکالت مجلس و یا سناتوری یا عضویت انجمنی . ابراز نظر درباره ٔ انتخاب شدن کسی بوکالت و یا سناتوری . در اصطلاح سیاسی و عرف انتخابات ، نوشتن نظر خود درباره ٔ انتخاب شدن کسی روی کاغذ و در صند...
-
اجاره نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر. اجازه (اِ زِ) [ ع . اجازة ] 1 - (مص م .) رخصت دادن ، رخصت . 2 - (اِ.) گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم .
-
افتاء
لغتنامه دهخدا
افتاء. [ اِ ] (ع مص ) آشکار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). || جدا گردانیدن جهت کسی کار را. (منتهی الارب ). جدا گردانیدن جهت شخص کار را. (ناظم الاطباء). جدا گردانیدن کار را. (آنندراج ). || جوا...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) بنداربن ابراهیم بن حیان فقیه مکنی به ابومحمد. از راویان بود. وی از ابوالقاسم سهمی بغوی و ابن صاعدو جزآن دو روایت کرد و از طرف ابوبکر اسماعیلی به رباط فراوة برای انجام دادن فتوی و قضا رفت و در همان جا درگذشت . (از تاریخ جرجان ا...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین القواس . کنیتش ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و وعظ اشتغال داشت . تدریس فقه و قرائت قرآن میکرد. مردی زاهد و آمر به معروف بود. نزدیک به پنجاه سال در مسجد منصور اقامت گزید و روان خویش را در طریق عبادت و سختی مع...
-
علی جزائری
لغتنامه دهخدا
علی جزائری . [ ع َ ی ِ ج َ ءِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن محمد خفاف مالکی جزائری . فقیه و قاری بود و امر فتوی دادن را در الجزایر به عهده داشت . وی در سال 1307 هَ . ق . درگذشت او راست : المتعال فی تکمیل الاستدلال فی القرأات السبع. (از معجم المؤلفین ب...
-
کمال الدین
لغتنامه دهخدا
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن الزملکانی ، محمدبن علی انصاری سماکی ملقب به جمال الاسلام از مشاهیر ادبا و فقهای شافعیه بود و در بیست و پنج سالگی به فتوی دادن آغاز کرد و امور خزانه و بیت المال ملوک شام بدو مفوض بود و مدتی قاضی القضات حلب گردید...
-
حاکمیان
لغتنامه دهخدا
حاکمیان . [ ک ِ ] (اِخ ) خاندانی که امام علی بن زید بیهقی صاحب تاریخ از آن خاندانست . وی در کتاب مزبور آرد: و بعد از این خاندان حاکمیان و فندقیان است که اسلاف من بوده اند، و ایشان از فرزندان خزیمةبن ثابت ذوالشهادتین صاحب رسول اﷲ (ص ) بوده اند و قرارگ...
-
ابن تیمیه
لغتنامه دهخدا
ابن تیمیه . [ اِ ن ُ ت َ می ی َ ] (اِخ )منسوب به تَیماء، شهرکی بشام . تقی الدین ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبداﷲبن محمدبن تیمیه ٔحرّانی (661 -728 هَ .ق .). تولد او در حران نزدیکی دمشق . پدرش مانند خود او از علمای دینی بوده و از جور مغ...
-
اجازه
لغتنامه دهخدا
اجازه . [ اِ زَ ] (ع مص ) اِجازت . دستوری . اذن . رخصت . فرمان . بار. دستوری دادن . (منتهی الارب ). || روا داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر): اجاز له . اجاز رأیه ؛ رواداشت رای او را. (منتهی الارب ). || صله دادن . (وطواط) (زوزنی ). صله و عطا دادن : اجاز...
-
رأی
لغتنامه دهخدا
رأی . [ رَءْی ْ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی و در فارسی غالباً بصورت رای بکار رود. رجوع به رای در تمام معانی شود. || اندیشه و تدبیر. (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). جگاره . جلکاره . پنداشتی . (ناظم الاطباء).- رأی ثاقب ؛ تدبیر خردمندانه و از روی بصیرت ...
-
عمل کردن
لغتنامه دهخدا
عمل کردن . [ ع َ م َ ک َدَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . کاری کردن : چو خسرو دید کایام آن عمل کردکمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی .چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی . مولوی . || به کار بردن . معمول داشتن . بجای آوردن . بکار بستن : به قان...
-
قاضی محمد
لغتنامه دهخدا
قاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن ابی لیلی انصاری عامی کوفی قاضی کوفه بوده است . وی به سال 74 هَ . ق . در کوفه متولد شد و فقه را از شعبی آموخت و از اساتید سفیان ثوری و از قدمای فقهاء و اصحاب رأی و مشاهیر قضات عامه میباشد که 30 س...